ماجرا
از آنجا شروع شد که من برای مادر و اتفاقاتی که برایش رخ داده بود گریه کردم. امیر
پیشنهاد داد من زودتر بروم و سال تحویل پیش او باشم. آن اوایل جدی نمیگرفتم چون
فکر نمیکردم امیر دلش بیاید مرا بفرستد بروم و تنها بماند، ولی وقتی امیر بلیط
هواپیمای مرا و بلیط قطارمان را برای عید رزرو کرد، مطمئن شدم که باید امیر را
موقع سال تحویل تنها بگذارم. از طرفی شدیداً خوشحالم که میروم نزد مادر و دوباره
دوتایی مینشینیم کنار سفره هفت سین و عکس دونفره و بعد از دقایقی خواهرها و
برادرهایم با بر و بچشان سر و کلهاشان پیدا شود و از طرفی، … آخ از چشمهای
امیر …
من
امشب مسافرم. اینجا ـ تهران ـ گرم است و طبق اطلاعاتی که از تسبیح گرفتهام، تبریز
صبح برف داشته و الآن هم نمنم باران و
هوای خنک دارد. خانهتکانیام تمام شده است و سفره هفت سینمان را چیدهام و
چمدان را همراه امیر مجدد چک کردیم که مبادا چیزی از قلم افتاده باشد و حالا، فقط
تا چند ساعتِ دیگر نزد امیر هستم و در خانهی کوچک خوشبختیمان. شاید در تبریز
دسترسی به نت نداشته باشم و شاید داشته باشم. میخواهم بگویم مراقب خودتان باشید و
موقع سال تحویل، حقیقتاً تحول بطلبید. آرزوی قلبیام سلامتی و شادکامی و حوّل احوال
است برای تکتک دوستانِ دیده و نادیدهام. در هر کجای دنیا که هستید.
فعلاً
تا بازگردم … خوب باشید و خوب بمانید.