The Burning House

خوب حقیقتاً به قول امیر وقتی خانه‌ی آدم آتش بگیرد، شاید چیزی مهم‌تر از جانش نباشد که بخواهد نجات بدهد. مسلماً فرصت برای نجات دادن این همه [آنچه در عکس مشهود است] وجود نخواهد داشت، ولی از آنجا که غالب این اشیاء در کیفم قرار دارند، بنابراین، امکان اینکه حقیقتاً تمام آنچه اینجا مشاهده می‌کنید…Continue reading The Burning House

رامون عزیز سلام!

اولین بار که دیدم‌ش، داشت برای دخترها، خواندن نوار قلبی یاد می‌داد. مربی نبود ولی کارش آنقدر خوب بود که اجازه داشت به دانشجوها کار یاد بدهد. من نرفتم داخل اتاق. بیرون منتظر بچه‌ها ماندم. تخس بودم و او زیبا بود و من از مردهای زیبا دوری می‌کردم ـ آن روزها ـ و می‌دانستم ـ…Continue reading رامون عزیز سلام!

این همه هادی کوچولو توی شهر هست؟

نمی‌دانم چرا ولی حس کردم می‌شناسم‌ش. آن چشم‌های ریز و شرمو را. داشت چیزی می‌خورد که دید نگاهش می‌کنم گفت سلام. گفتم چند؟ دست‌هاش هنوز توی جیب‌های کاپشن‌ش بود، گفت سه تا هزار تومن. گفتم سه تا می‌دی؟ سه تا بسته‌ی جلوی دستش را روی هم گذاشت که گفتم خوشگل‌هاش را بده، گفت همه‌شان خوشگلند.…Continue reading این همه هادی کوچولو توی شهر هست؟

از نقض قوانین

یک روزی همین‌جا (+) نوشته بودم که یکی از قوانین زندگی من، سحرخیزی است. بود البته. در این یک سال و اندی که زندگی‌ام از روالِ طبیعی‌اش خارج شده است، خواب و بیدار من هم نامنظم شده است. منی که سی سال تمام، همواره آموخته بودم سحرگاهان به زمین و آسمان سلام بدهم، نفس عمیق…Continue reading از نقض قوانین

همین‌جوری

افسانه، تبریزی نبود. زیبا بود. ناز هم بود. ولی کمتر کسی از او خوشش می‌آمد چون روابط اجتماعی‌اش خوب نبود و سعی نمی‌کرد با بقیه‌ی همکارها گرم بگیرد. اگر هم با من گرم گرفته بود برای این بود که اکثراً شیفت‌هامان با هم بود و چون من مواقع خاصی از او پشتیبانی هم کرده بودم…Continue reading همین‌جوری

از نوشتن!

آقای دژاکام مجدداً مرا شرمنده کرده‌اند. قبلاً این شرمندگی را همین آقای مهدی جامی سیبستان ارزانی‌ام کرده بودند. آن موقع، من عشگ و مرق نویس بودم. از پُست اخیر (+) آقای دژاکام فهمیدم که جشنواره چهره برتر وبلاگ‌نویسی (+) در کار است و انگار بوده است و خوب، ما هم رفتیم عضو شدیم و به…Continue reading از نوشتن!

موتیفات سرخوشانه!

۱. چند روزی است که به شدت خسته هستم. کارهای خانه و از طرفی کاردرمانی انرژی‌ام را می‌گیرند. هر چند به شدت‌تر از این وضعیت راضی هستم و لذت هم می‌برم حتی، ولی دیگر نمی‌توانم بیایم وبلاگ‌های نازنین شما را بخوانم. در واقع، از دیروز ظهر تا الآن هیچ وبلاگِ به روز شده‌ای را نخوانده‌ام.…Continue reading موتیفات سرخوشانه!