نامخاطب -۱+۱۲

به خانمی که چهارشنبه ده اسفند ۹۰، شب،  یک سارافونِ پشمی نخودی ظریف پوشیده بودی با یک دامن چهارخانه‌ با تنالیته‌ی قهوه‌ای و زیر سارافونی قهوه‌ای شکلاتی و شلوار کشی قهوه‌ای شکلاتی و شال قهوه‌ای تیره و کیف و کفش خردلی رنگ چرمی با آن شال گردنِ طرح تیغ‌ماهی درشت رنگارنگ، می‌دانی؟ تو تنها کسی…Continue reading نامخاطب -۱+۱۲

۱۰۱ دقیقه با خسرو شکیبایی

پدر را وقتی بعدها در فیلم‌های ویدئویی خانوادگی دیدم، توانستم رنجوری و تکیدگی و شکستگی‌هایش را ببینم. تا پیش از رفتن‌اش، پدر همان پدر سالهای سالی بود که می‌رفت سر کار و با دستِ پُر برمی‌گشت. صبح‌های زود می‌رفت نانوایی و من سر کار که می‌رفتم می‌دیدمش که در حال گفتگو با پیرمرد دیگری آرام…Continue reading ۱۰۱ دقیقه با خسرو شکیبایی

ماوقع!

آن موقع‌ها که نمی‌شد بدون بقچه‌بند، دستگاه پخش ویدئویی آورد توی خانه‌ها، آخر هفته‌ها شوهر خواهرم فیلم هندی کرایه می‌کرد و چون من همبازی بچه‌هاشان بودم، بالطبع من هم مجبور می‌شدم بنشینم به تماشای نهی‌نهی‌ها. یک فیلمی هم بود که یک پسری برای اینکه کاری کند تا پدر عیاشش دوباره مادرش را بخواهد، مادر دهاتی‌اش…Continue reading ماوقع!

از خُرده تفاوت‌های زن و شوهری

امیر حافظه‌ی عجیبی دارد. عجیب چون گاهی یادش می‌رود کلید در خانه توی جیب شلوارش است و می‌افتد توی دردسر و گاهی تا می‌نشینیم توی تاکسی و رادیو دارد دیالوگی را پخش می‌کند یکهو می‌گوید این را یادت هست؟ می‌گویم چی؟ می‌گوید همان فیلمی که شهاب حسینی بچه مثبت است و دختر حوله روی سرش…Continue reading از خُرده تفاوت‌های زن و شوهری

موتیفات اسفندانه!

۱.آخرین باری که احمدرضا را دیدم، کلی پیاده‌روی کردیم و وقتی امیر تعدادی عصای خوش و آب و رنگ نشانم داد که یکی را انتخاب کنم، احمدرضا خواست که روی ترک کردن عصا متمرکز شوم و نه خریدن عصای جدید. حالا، احمدرضا! من دارم قدم‌های بزرگی برای این کار برمی‌دارم. قدم‌هایی که گاهی به شدت…Continue reading موتیفات اسفندانه!

The Artist

یک فیلم صامت و سیاه و سفید آن هم در این دوره و زمانه ساختن و با همین فیلم نامزد دریافت کلی جایزه هم بودن، به قدر کافی کنجکاوی آدم را تحریک می‌کند. خصوصاً که رقیبِ درخت زندگی هم باشد و درخت زندگی را هم تماشا کرده باشی و چنگی به دلت نزده باشد و…Continue reading The Artist