از ماهی‌ها

امیر
می‌گوید حافظه‌ام شده است مثل ماهی. این را امیر تازگی خوانده است که ماهی حافظه‌اش
کوتاه است ولی من خیلی قبل‌تر، یعنی از آن موقعی که داداش رضا توی حوض بزرگ وسط
حیاط ماهی داشت و ماهی‌ها زاد و ولد می‌کردند و سر سفره هفت‌سین همسایه‌ها می‌نشستند
و بعد برمی‌گشتند خانه فهمیده بودم. داداشم گفته بود. داداش رضای من خیلی چیزها
بلد بود. داشتم می‌گفتم که امیر تازگی یاد گرفته است و هی به من می‌گوید مثل ماهی
شده‌ام. چون یک بهمنی هستم و مثل تمام بهمنی‌ها شاید، هر اتفاقی هر چند بار که
تکرار شود، برایم انگار اولین‌بار است. اگر فاصله بی‌افتد که واویلاست. برایم پختن
کیک سیب بعد از یکی دو ماه، بوسیدن حتی بعد از مدتی، دوست داشتن و عشق‌ورزیدن و
حتی عود بیماری‌ام و حتی اینکه امروز بعد از تعطیلات باید بروم کاردرمانی انگار
اولین‌بار است و قلبم تاپ‌تاپ می‌زند. امیر تا می‌گویم این را می‌گوید مگر عقل
نداری؟ یعنی چی من یک بهمنی هستم؟ نمی‌داند تقصیر من نیست اگر کسی به این خوشگلی
طالع ما را نوشته است که مو لای درزش نمی‌رود؟ شاید من ماهی شده‌ام و عقل ندارم.

دیروز
که خانه را جارو می‌کشیدم، زدم به میز لپ‌تاب و الوین کوچولو افتاد زمین. برای
همین هم هست که انگار حرف «ر» را می‌پرد و نمی‌زند. همین است که یادم می‌رود اصلاً
می‌خواستم چی بنویسم. موضوع این است که امیر یادش می‌رود من ام‌اس دارم و حواسش
نیست که خودش هم حافظه‌اش شده است مثل ماهی. اگر من نباشم خیلی چیزهای مهمتری حتی
یادش می‌رود ولی من هیچ‌وقت به او نمی‌گویم مثل ماهی شده است. من بیشتر تصور می‌کنم
او مشغله‌اش زیاد است، اینطوری قضاوت می‌کنم. در مورد همه اینطوری قضاوت می‌کنم.
من هم مشغله‌ام زیاد است ولی امیر نمی‌داند و فکر می‌کند چون توی خانه نشسته‌ام و
با بیرون تماس ندارم پس هیچی سرم نمی‌شود و ماهی هستم توی تُنگ. نمی‌داند من فقط
دو سال است که نمی‌ورم بیرون و تماسی با بیرون ندارم ولی همه چیز را می‌دانم و می‌فهمم
چون هر وقت می‌روم بیرون انگار اولین‌بار است و برای همین با دقت بیشتری به مردم،
به جامعه و به وقایع نگاه می‌کنم و تحلیل می‌کنم و می‌فهمم برای همین لازم نیست
امیر مدام حتی صحنه‌ها و وقایع فیلم‌ها را برایم توضیح بدهد. امیر حتی یادش رفته
است با سوسن جعفری ازدواج کرده است. شاید چون امیر …

بی‌خیال

امروز
می‌روم کاردرمانی. وضعیت سرماخوردگی و پاهایم خوب نیست. ممکن است خانومه ناراحت
بشود ولی مهم نیست. می‌خواهم بروم بیرون از خانه. چندتا آدم ببینم. با چند نفر حرف
بزنم … اما انگار اولین بار است قلبم تاپ‌تاپ می‌زند …

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.