معرفی فیلم: The Debt

ماجرای
فیلم، هولوکاست است. قتل و عام یهودیان در بیرکناو. سه جاسوس یهودی [استفان، دیوید و ریچل] بعد از خاتمه‌ی جنگ جهانی دوم و تأسیس کشورشان (؟) اسرائیل؛ به آلمان می‌روند
تا جراح معروف بیرکناو را دستگیر کرده و به اسرائیل منتقل کنند تا «محاکمه» شود. دستگیری
جراح «دکتر فوگل» با موفقیت پیش می‌رود تا اینکه موقع عبور از مرز میان دو آلمان،
حادثه‌ای مانع موفقیت نهایی نقشه می‌شود و لاجرم تا دریافتِ نقشه از بالا، دکتر را
در مقرر مأموریت محبوس می‌کنند. 

در
ابتدای فیلم، بنابر آنچه دختر ریچل و استفان، طبق گفته‌های استفان [سرگروه] و نه
ریچل [قهرمان] کتابی می‌نویسد و کشته شدن فوگل را به دست مادرش که آن زمان به او
باردار بوده است، روایت می‌کند؛ ما می‌بینیم که جراح کشته می‌شود ولی ریچل از این
داستان خوشنود نیست. در ادامه، شاهد خودکشی دیوید [عضو دیگر گروه] موقع انتقالش به
جشن رونمایی کتاب هستیم. نقطه‌ی کور کجاست؟

نقطه‌ی
کور ماجرا یک دروغ بینهایت بزرگ است. دروغی که هماره، فاتحان را وامی‌دارد تاریخی
بسازند و روایت‌هایی بنگارند و مدال‌ها بدهند و منصب‌ها بگمارند و از ترس‌ها، به
نفع دروغ‌هاشان بهره برداری کنند.

فیلم،
هرگز به تماشاگر این رخصت را نمی‌دهد که به بزرگی دروغی که توسط این گروه به دنیا
گفته شده است فکر کند، او را با سخنان و اعترافاتِ دکتر فوگل و مناعت طبع دیوید و
مظلومیتِ ملت یهود [ با تماشای تصاویری از جنایات جراح بیرکناو] مجاب می‌کند که
این دروغ، به مصلحت بوده است. چنان‌که در انتهای فیلم، قهرمانِ ماجرا ـ ریچل ـ دِین
خود را به جامعه‌ی یهودی ادا می‌کند و ننگِ دروغ را می‌زداید.


اصلاً
مهم نیست وقتی دیوید به پوشاندنِ سر دکتر با کیسه پارچه‌ای اعتراض می‌کند و می‌گوید
«ما که حیوان نیستیم»، در ابوغریب و گواتمالا، سربازان آمریکایی و اروپایی کیسه بر
سر زندانیان می‌کنند. اصلاً اهمیت ندارد جنایاتی که یهودیانِ اسرائیل با کودکان و
زنان و مردان مسلمان فلسطینی ـ و نه آلمانی‌های جانی! ـ مرتکب می‌شوند از آن چند
تکه عکسی که ریچل را منقلب می‌کنند وحشتناک‌تر است. مهم این است که اعتقاد به
هولوکاست، یک رویه‌ی روشنفکرانه است و البته تأمینی جانی و مالی و فعلاً که
مسلمانان هدفِ جنایاتِ یهودند، چه باک؟

 

«…واما فعلا من از این منظر نمی خواهم به ماجرا نگاه کنم. نگاه من از زاویه دیگری است. ولی اجازه بدهید از این رابطه آزادی و توهین استفاده کنم و آن را با کانتکست پیوند بزنم و بپرسم آیا کسی که قائل به توهین است آن را در هر بافت و کانتکست دیگری هم به کار می برد؟ یعنی آیا آزادی خود را در همه کانتکستها استفاده می کند یا مثلا وقتی صحبت از اسلام و پیغمبر و امام است می خواهد از حق آزادی اش استفاده کند و حق بد و بیراه گفتن داشته باشد؟ من بعید می دانم که مثلا شاهین نجفی جرات کند وارد مباحثی بشود که جامعه میزبان او در آلمان مثلا توهین می داند. فرضا تولید ادبیات ضدزن یا ضدسیاهان یا ضدیهودی یا ضدهمجنسگرایان. شاهین نجفی به پشتوانه و دلگرمی گروههایی که از روش توهین برای پیشبرد مقاصد سیاسی و اجتماعی خود در ایران بهره می برند است که می تواند ترانه آی نقی بنویسد و اجرا کند. اگر این دلگرمی نبود او هرگز تصورش را هم نمی کرد یا اگر می کرد جسارت بیانی اش را نمی یافت. » (+)


/p

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.