امروز
ظهر شبکهی نمایش، فیلم «مردی که موش شد» را پخش میکرد. یک فیلم قدیمی که مثلاً
جهانگیر فروهر خیلی سُر و مُر و گنده بود توش و یا پرویز پورحسینی و کشاورز قبراق
بودند. در مورد فیلم نمیخواهم بنویسم. یکجایی از فیلم این آقای کشاورز میرود
پیش کارمند جزء اداره مالیات تا رشوه بدهد بهش. قصهاش اصلاً همین است. خلاصه
کارمند جزء میگوید نه! بعد این را میبرند پیش رئیس که دارد با تلفن صحبت میکند،
دارد ساختمان میسازد و خوب پول کم آورده است. یعنی جا دارد برای رشوه گرفتن.
اصلاً روال کار همین است که باید بروی سراغ کسی که جا دارد برای رشوه. حالا میخواهد
دربان و آبدارچی باشد یا رئیسالرؤسا! اصلاً این فیلم میخواست بگوید دم دربان را
ببینی بهتر است تا رئیس. این را توی یک کتابی خوانده بودم که برای نفوذ یافتن در یک
سازمان با آبدارچیاش دوست شو. که چی؟ که من دارم به شفاعت فکر میکنم. پس سخت
نگیرید اگر سر و ته نوشتهام مشخص نبود! هنوز شروع کردهام یعنی همین الان که به
این جمله رسیدم شروع شد فکر. دَم کی را باید دید؟