نفحات نفت*

«باران گفت

ــ مو آدم نمیتونم بکشم ــ یعنی مُرغن خداندار؟

صدای برهان بلند شد و یکنفس گفت ـ «مرغ نیسن! جانورن! مارن، اژدهان! ئومدن تو شهر ما ـ تو شرکت نفت، تو آب و برق، ادارات، شرکتها ـ بهترین حقوق، بهترین زندگی ـ ماشین، خانه، باشگاه، فرنیچر، فوق‌العاده، دوری از مرکز، بدی آب و هوا و هزارتا دزدی و مداخل دیگه ـ ئووقت ما نان نداریم بخوریم! رو نفت هم هستیم! تنها نوکری و کلفتی و باغبانی و آبداری و شوفری‌ش سی ما مانده ـ سیل دستام کن ـ سیل کن ببین چطور پینه بسته ـ پدرم در ئومد سی چندر قاز بس که نی‌شکر ببُرم ـ مثل یک عمله ـ تو آفتاب شصت درجه ـ با دوازده سال درس ـ هاا، می‌ی‌کُشم – باید از اینجا برن ــ» به سیگارش پک زد ـ « مگر مو چه می‌خوام که نمیدن به مو؟ مگر مو گفته‌م میخوام شهردار بشم، استاندار بشم ـ رفتم تقاضا داده‌م به سدّ دز، یه فرنگی لندهور که دستاش و سینه‌ش پُر بود خالکوبی، سرم فریاد کشید و از دفتر بیرونم کرد ـ سر سگ هم ئیطور فریاد نمی‌کشن ـ»

احمد محمود/ مدار صفر درجه/ جلد اول/صص. ۳۱۴-۳۱۵




* نام کتابی از رضا امیرخانی.



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.