امسال خوب بود. نمیتوانم بنویسم سال بدی بود. سال خوبی بود
چون خیلی خیلی اتفاقات خوب و به نفع داشتیم. حداقل دو ماه اول سال حسابی از بهبود
وضعیت جسمیام شارژ بودیم.
مادر اردیبهشت مهمانم بود.
خرداد رفتیم اولسه بلانگاه همراه احمدرضا. خوب بود.
تیر از لحاظ مالی عالی بودیم. تیر فائزه عروس شد.
مرداد کارتم از بهزیستی آمد فقط و فقط برای خاطر پلاک
معلولین. البته گرفتن پلاک تا دی طول کشید.
شهریور رفتیم تبریز. سیب رفت خانهی بخت. آزاده دومین
فرزندش را به دنیا آورد و من نبودم فیلم بگیرم ازش. امین حسابی پزش را خواهد داد
به دومین فرزند. فیزیوتراپ جدیدی گرفتم که خود خودش به شخصه یک اتفاق خوب بود از
بس دوست داشتنی است.
مهر راه رفتم.
آبان دوباره نتوانستم راه بروم.
آذر سالگرد ازدواج گرفتیم با دوستان. سعید کیایی هم بود اینبار.
افتخار داد و با اینکه باید زود میرفت سر کارش آمد به جمع ما. پالس هم گرفتم.
دی زهرا جونم مادر شد. زهرای زیبا را میگویم که تبریز است.
بهمن؟ همزادم عروس شد [اسم شوهرش بهمن است. بهمن اسم تمام
شخصیتهای مذکر تمام داستانهای کوتاه من است.] و احمدرضا جایزهی صادق هدایت را بُرد.
کتابش را هم برای ما امضا کرد.
اسفند؟ سروناز آمد.
امسال کلی نقاشی کشیدم. کلی بافتنی بافتم. کلی فیلم خوب
دیدم. کمی کتاب خواندم. آخریاش را حسین جونم و لیلا جونم هدیه داده بودند. الان
دارم «شبِ مادر» میخوانم که فائزه برای تولد امیر داده بود. کلی دوستِ خوب دیدم.
کلی دوست جدید پیدا کردم. کلی هم درد کشیدم!
چطوری بنویسم امسال سال بدی بود؟