فضانورد*

«… امیرمعز شروانی ۲۲ سال پیش در
کلمبوس اوهایو در خانوادهای کاملاً ایرانی به دنیا آمد. پدرش دلال اتومبیل بود و
مادرش آرایشگاه داشت. پدرش اتومبیل‌های تصادفی را قناری می‌کرد و مادرش قناری‌ها
را شانه به سر. در چنین فضای دل‌انگیز و اکونومیکی بود که یک روز امیر معز به
همراه همشاگردی‌ها به دیدار مردی برده شد که برای اولین‌بار بر ماه قدم گذاشته
بود: نیل آرمسترانگ.

چندین سال بعد وقتی امیرمعز جوانی برومند شده بود یک آگهی را در اینترنت دیده و فذمش را پر
کرده بود، یک آگهی از سازمان فضایی ایران. «پرتاب اولین انسان به فضا». قبل از او
یک لاک‌پشت این فرم را پر کرده بود و حالا در فضا به گشت‌زنی مشغول بود. …
»

دیروز
که تنها بودم و داشتم سالنامه ۱۳۹۲ شرق را تورق می‌فرمودم و از رفسنجانی تا شهرام
ناظری را سیر می‌نمودیم رسیدیم به صفحه‌ی ۲۱۷ مجله و داستان زیبایی از حامد
اسماعیلیون (+) که به تازگی کتاب سوم‌شان به نام «دکتر داتیس» نیز به میمنت و مبارکی
منتشر شده است.


بخوانید
تا بدانید چه می‌گویم. اصلاً این «شب مادر» از ونه‌گات را نیز بخوانید. از ما
گفتن.

 ________________________________________

* اسم همین داستانی است که گفتم.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.