۱.سال تحویل شد من گریه کردم چون خدا
چیزی خیلی سرّی در گوشم زمزمه کرد که داشت قلبم میترکید. آنجا که میگوید امانت
را بر کوه عرضه کردیم و فلان، همان!
۲.نمیخواستم
تا مدتی بنویسم. شما باور نکنید. مگر زرمان (+) میگذارد حسادت ننشیند توی دل آدم و
نیاید بنویسد؟ مگر میشود خواند: «من از بس سرکوب کردم آن میل دلفریبی را که آن روزها با من بود،
نمی دانم چه بلایی بر سر دلم آمده …میل دلفریب ِ با شما نشستن، به خانه ی کوچک
رویایی شما آمدن، شما ها را خنداندن و با شما ها شاد بودن….»
[اصل پُست حذف شده است. نمیتوانم و نباید لینک بدهم] و نیامد نشست به نوشتن که
عزیزکم! از همان لحظه که خواندم این گناه کوچک تو را قلبم دیوانهوار دارد سر میکوبد به هر طرفی.
سر دارد مگر قلب؟ داشت که به این روز نمیافتاد، میافتاد؟ عزیزم .. عزیزم .. عزیز
دلم.
۳.که من آدم تشکر هستم. آدم شکرگزار ریز و درشت. که مگر میشود
تشکر نکرد کتباً از احمدرضا بابت این هدیهی زیبایش؟ که دوست ندارید بشنوید؟ (+)
۴.که من آدم دلنگرانی برای دوست هستم که وقتی میپرسم سعید
عزیز (+) خوبی؟ راستش را بگو برادر! بگو که خوب نیستی. گولم میزنی چرا؟
۵.من؟ با کافو خوبیم. دو جلسهای است که ماساژ هم میگیرم
در کنار فیزیوتراپی. هنوز تغییری نیست و من عجول نیستم. نشان به همان بند الف! یا
هم یک.
۶.امسال را به لطف این پُست (+) کامشین عزیزم آنا کارنینا
دیدیم و چه میدانی چه لذتی دارد دیدنش. دیروز هم بعد از مدت مدیدی رفتیم سینما
آزادی برای «حوض نقاشی»: در ستایش عشق. [در موردش زود مینویسم!]
در حاشیه: مردم اینقدر باشعور، انقدر دیگرخواه؟ انگار من با
ویلچیرم مرتکب هنجارشکنی شده بودم که داخل ایشان برخلاف آیین شهروندی سینما آمده
بودم! آسانسور؟ مال جوانان قبراق است و بچههای پففیل بغل! من؟ نشسته روی صندلی
منتظر امیر که بیاید مرا ببرد سمت ویلچیر؟ یک مزاحم که دو دقیقهی گرامی دو تا
خانم باشخصیت را تلف کردم! تصورش وجدان بشریت حتی از نوع طالبانیاش را هم مکدر میکند!
من که جای خود دارم!
همین!