چون می‌روی، برو! نمان!

من آدم
قهر نیستم. معتقدم قهر آدم را کوچک می‌کند. تعداد کسانی که از کودکی تا الآن
باهاشان قهرم به تعداد انگشتان یک دستم نمی‌رسند. طولانی‌ترین‌شان دختر همسایه/هم‌کلاسی‌ام
بود که به برادرم توهین کرد. شاید ده سالم بود. خواهرش خیلی آمد واسطه شود، نشد.
من قلبم شکسته بود. شکستنِ قلب یک بهمنی فاجعه است.

آدم
تحمل هستم. آدم‌ها را آنطوری که هستند تحمل می‌کنم. آدم‌ها گاهی متوجه نمی‌شوند و
به قدری پیش می‌روند که من قهر می‌کنم. وقتی قهر می‌کنم یعنی آن آدم را کُشته‌ام.
آن آدم در من می‌میرد بی اینکه حتی سنگ یادبودی داشته باشد. محو می‌شود هر قدر که
پررنگ بوده باشد روزی روزگاری. خاطرات ـ چه خوب و چه بد ـ محو می‌شوند و مغزم هیچ
نشان آشنایی ندارد تا با دیدنش احساسی را به بدنم تزریق کند.

اما در
عوض وقتی کسی یک‌هو رَم می‌کند و محو می‌شود بی اینکه بگوید چرا و به چه علت، من
دل‌نگران می‌شوم. اگر بدانم چرا دنبالش نمی‌دَوم که برگرد بیا، بمان. می‌گذارم
برود. اگر نگفت و چموشی کرد یک چند صباحی جویای حالش هستم. تحمل می‌کنم. بعد رهایش
می‌کنم. این «تحمل می‌کنم» باید به اوج برسد. اگر نرسد فرایند مطلوب نخواهد بود و
نتیجه‌ای نخواهد داد. یک سوال بی‌پاسخ که روح را سوهان می‌کشد، می‌فرساید.

این
سومی را البته کسب کردم. اکتسابی است. مدت‌ها طول کشید تا بدانم آنکه رفتنی است می‌رود.
حالا به کسی اصرار نمی‌کنم باشد. اگر هست چه خوب، جانم به فدایش. اگر نیست، فدای
سرم. «یانسین چیراغی، گلسین ایشیغی
*»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*چراغش بسوزد، روشنی‌اش بیاید. ـ
بدانم که خوش است کافی‌ست.

** تا حالا شده این‌طوری به حرف‌های خدا گوش دهید؟ (+)


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.