گاه سوی جفا روی … ۱۳۹۲/۰۳/۲۱۱۳۹۴/۰۴/۰۹ سوسن جعفریهمه بیا و از خشم من سرآسیمه شو. اینطور سرد و بیرمق نایست پُشتِ هر چه آبیست. بیا و سرآسیمه شو، بگو سوسا، سوسا! صدایم بزن خدای خورشید. «خدای خورشید نمیمیرد سوسا، میسوزد، میسوزاند. تو خدای خورشیدی سوسا.» من هم رام شوم. گول بخورم و بگذارم غم جهان بنشیند روی وجودم. روحم. جانم. که بسوزم، بسوزانم. من خدای خورشیدت بودم مارتی.