گاه سوی جفا روی …

بیا و
از خشم من سرآسیمه شو. این‌طور سرد و بی‌رمق نایست پُشتِ هر چه آبی‌ست. بیا و
سرآسیمه شو، بگو سوسا، سوسا! صدایم بزن خدای خورشید. «خدای خورشید نمی‌میرد سوسا،
می‌سوزد، می‌سوزاند. تو خدای خورشیدی سوسا.»

من هم
رام شوم. گول بخورم و بگذارم غم جهان بنشیند روی وجودم. روحم. جانم. که بسوزم،
بسوزانم. من خدای خورشیدت بودم مارتی.



 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.