بفرمایید شیرینی :)

نزدیک
ده روز صبر کردم برای چنین روزی که جعبه‌های شیرینی را باز کنم تا بلکه شانسی در
جعبه‌ی پیچ‌انگشتی باز شود … نشد. اینها را همراه پیچ‌انگشتی سفارش داده بودم،
حالا اینها رسیده‌اند بی پیچ‌انگشتی!


امیر؟
سرخپوستی می‌رقصد و قرابیه می‌خورد و می‌گوید اگر تنها ثمره‌ی ازدواجم با تو خوردن
قرابیه باشد من راضی‌ام!

من؟ هر
چند یکبار داد می‌زنم من پیچ‌انگشتی می‌خواهم و گریه می‌کنم. شیرینی از گلویم
پایین نمی‌رود. نمی
‌شد قرابیه یادشان می‌رفت؟

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.