پریروز،
یکشنبه تنها بودم که زنگ در خانه را زدند. دوبار فکر کنم. خواب نبودم ولی در را هم
نمیشد باز کنم. عصر که امیر آمد خانه یک بستهای دستش بود. بدون آدرس فرستنده.
داخل بسته کتاب با جلد سرخابی قشنگی بود که صفحهای از صفحات اول کتاب با همان رنگ
نوشته بود:
از این
دست کتابها زیاد هدیه گرفتهام. علت اینکه امروز دارم در موردش مینویسم این است
که این یکی با تمام کتابهای روایت فتحی که قبلاً گرفته بودم فرق داشت. سبک نگارش
کتاب، جوری است که خواب آلود هم که باشی دلت میخواهد کتاب دم دست تو باشد و مکرر
به امیر تأکید کنی کتاب را بدهد کنار دستت. طول کشید خواندن کتاب نه چون جذاب
نبود. چیزی یک داستان مکرر از زندگی شهدا را جذاب میکند که حتی با تمام ناتوانی
دستانت از خواندنش دل نکنی، نحوهی نگارش کتاب و انسانیتر نمودن شهید است. هر
زمانی که این حس به خواننده القا شود که این نویسنده و راوی قصد دارد شخصیتی فرازمینی
به یک شهید بدهد، دست و دلش سست میشود.
خانم
باقری عزیزم. میخواستم در پُستی مجزا، از سادگی و متانت قلمتان تشکر کنم که
خاطراتِ همسر شهید را آنطور ساده، واقعی و بدون درشتنمایی و با روایتی دست
یافتنی به رشتهی تحریر در آوردید. که آنطور یواشکی روح بزرگ شهید را در نوجوانیاش
از زبان مادر شهید، به خواننده نشان میدهید که لوث نشود. خواستم بگویم با کمال
تأسف، کتابی که شما برایم ارسال کردید، تنها کتاب روایت فتحی است که تا آخرین
صفحه، تا آخرین عکس رفتم و باز دلم میخواست ادامه میداشت. تمام نمیشد.
قلم و
قدمتان مستدام.
_______________________________________
* عنوان کتاب. شماره ۲۰/شهید قریشی به روایت همسر شهید