و اما اپرای عروسکی رستم و سهراب


من
هرگز به جز در فیلم‌های خارجی اپرا ندیده بودم ولی از کیفیت اجرای اپرا آگاهی
داشتم. نمایش عروسکی هم ندیده بودم چون در شهرستان‌ها خبری از این نمایش‌ها نیست.
بنابراین هر آنچه می‌نویسم نقد نیست و صرفاً برداشت یک تماشاگر بدون پیش زمنه‌ی
ذهنی است.

 

لحظات
اولیه‌ی اپرا که با فردوسی شروع شد صحنه‌هایی بود از ذهن این شاعر که دارد حماسه‌ای
عجیب را به رشته‌ی تحریر در می‌آورد. همه‌ی حرکات عروسک خیلی عالی بود و عمده مشکلی
که داشتم با کتاب‌ فردوسی بود که به گمانم مجریان امر تصور داشتند مولوی شاهنامه
را به زبان انگلیسی نوشته است. از لحاظ سمتی که متراکم‌تر از سمتِ در حال نگارش بود
عرض می‌کنم.



بعد
صحنه‌های نیایش فردوسی را داشتیم که متأسفانه من فقط چند بیت اول را فهمیدم و بقیه‌ی
شعر به واسطه‌ صدای بلند موسیقی و نحوه‌ی تلفظ کلمات که با لهجه‌ی ارمنی خوانده می‌شد
و به احتمال قوی‌تر عدم آشنایی من به اجرای اپرا باعث این امر بود ولی نور صفحات
موبایل روی کتابچه‌ی اپرا در دست تماشاگران مؤید ضعف اپرا در این ضمینه بود. البته
به نظر من.

ناگهان
بعد از این صحنه غولی وارد صحنه شد و بعد پادشاه و بعد دو کوتوله. من خوب یادم
نبود متن شعر و با یاری از حافظه‌ام فقط اندکی از وقایع این بخش از شاهنامه را به
خاطر داشتم. مجدداً اشعار با موسیقی سنگین و مسلط و لهجه‌ی نامتعارف اجرای اشعار
سردرگم کننده بود. در واقع اگر بخواهم همین‌طور صحنه به صحنه توضیح بدهم شما در هر
صحنه، مشکل غلبه‌ی موسیقی حماسی بر صدای شخصیت خصوصاً در مورد صدای زنانه را
تکراری خواهید دانست. فلذا به این بسنده می‌کنم که به نظر بنده و بنا بر آنچه به
عنوان نمایش اپرایی در فیلم‌ها دیده‌ام و اپرای «گوژپشت نوتردام» که یکی از دوستان
به من هدیه داده بودند، این غلبه‌ی موسیقی سنگین حماسی بر شعر و در واقع دیالوگ یک
ضعف بزرگ برای این نمایش عالی محسوب می‌شود.

فی
نفسه حرکات عروسک‌ها به مرور حالاتی انسانی به آنها می‌بخشید و زنده‌اش می‌کرد.
این یک نقطه‌ی مثبت است به گمانم. ولیکن حتی در صحنه‌های رقص و پایکوبی بارگاه
پادشاه و یا صحنه‌ی آشنایی رستم و تهمینه ریتم موسیقی باز هم تند و سنگین بود. به نظرم
تغییر در ریتم موسیقی در صحنه‌های متفاوت نشانه‌ی برتری و موفقیت یک اپرا و هر
گونه نمایشی است. در این صحنه‌ها حداقل موسیقی متن باید نرم می‌بود و آزارنده نمی‌بود.

بهترین
و موفق‌ترین پرده در این اپرا، هراس و سرآسیمگی تهمینه در مقابل پس زمینه‌ی نبرد
رستم و سهراب بود که دست به دامان فردوسی و موبدان می‌گشت و مقابل خدا زانو بر
زمین می‌زد تا این دو عشق را بر او ببخشند و بعد ناگهان زمانی‌که رستم نه به رسم
مردانگی خنجر بر سهراب می‌زند، تهمینه را کمرشکسته و با گیسوانی سراسر سفید گشته
می‌یابیم. این صحنه در وارد کردن شوک و لذت بصری بسیار زیبا و موفق بود.

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* مخاطبین محترم وبلاگ من، من هرگز
ادعا نکرده‌ام نویسنده هستم.
همیشه
گفته‌ام که من فقط عاشق نوشتن هستم. من در حدی نیستم که برای شما راهنمای مطالعه
باشم چون سلایق متفاوت است و مطمئن هم نیستم روش انتخاب کتاب من صحیح باشد. نهایت
امر این است که در مورد کتاب‌هایی که خوانده‌ام اینجا بنویسم.

من حتی
نمی‌توانم و در این حد نیستم که در مورد داستان‌ها و نوشته‌های شما اظهار نظر کنم.
لطفاً مرا در مضیقه قرار ندهید.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.