میخواهم
برایت کیک بپزم، اگر نتوانستم سفارش بدهم. سفارشیها زندگیمان را از آن خود کردهاند،
حالتی شاهانه به ما میبخشند. بی خستگی، بی درماندگی. میخواهیم و محیا میشود.
دلبخواه هر انسانی است، نه؟ چه میگویم؟ آهان کیک. نمیدانم چه کیکی دوست داری هیچوقت
نشد در موردش صحبت کنیم. در مورد غذا هم. تو فقط یکبار گفتی خوب بلدی ماکارونی
بدون گوشت بپزی، فقط همین. در مورد میوه کمی بیشتر: آناناس و به برای تو. سیب برای
من.
کیکت
را به آناناس یا به میچسبانم، این شد یک چیزی. برای تولدت چند شمع؟ نگفته بودی از
این شمع عددیهای لوس دوست داری یا از این شمعهای هی روشن شو! من از این رنگیرنگی
فسقلیها دوست دارم. من گفتم ولی تو نه. به سلیقهی خودم برمیدارم. چند تا؟ بیست
و چهار تا یا بیست و هفت تا، یا شاید هم سی و چهارتا. هوم؟ نمیتوانم دیگر. تو
الآن چند سالهای؟ میشود حداقل این را در گوشی به من بگویی؟ و گرنه مجبورم از این
شمعهایی بگیرم که شکل علامت سوالند. هان؟ بیست چهار ساله بودی که آخرین دوشنبهی
تیرماه ۸۲ رفتی. بیست و هفت ساله بودی که فهمیدم مُردهای. کِی؟ فقط خدا میداند.
چند سال بعد از رفتنت؟ شاید چند ماه فقط؟ وحشتناک است تصور کنم فقط چند هفته، چند
روز.
بگذاریم
سی و چهار. دیگر ده سال گذشته است و تو ده سال پیرتر شدهای. چند تار سفید مو لابهلای
موهایت که دیگر کوتاهشان میکنی پیداست. چی؟ نه؟ آنجا که رفتهای خبری از این
صحبتها، اتفاقها نیست؟ بیست و چهار ساله ماندهای؟ باشد بیست و چهار تا شمع رنگیرنگی
فسقلی برمیدارم که روشن کردنشان سخت
است. حوصله میخواهد. به آخری نرسیده اولی به نیمه رسیده است. تند تند باید
روشن کنم. مدتهاست خودم شمع روی کیک روشن نکردهام. بچههای جیغ جیغو که دورم
نباشند چه فایده کیک داشته باشم و شمع بچینم روش. دستم هم که کُند شده است. بهتر
بود از این شمعهای عددی لوس میگرفتم. چرا لاتین هستند؟ چرا شمع عددی فارسی
نداریم؟
هدیهای
برایت نگرفتهام. هیچوقت نشد صحبتمان به علاقمندیها برسد. فقط موسیقی گفتی از
چه کسانی خوشت میآید. در مورد گل و کتاب و لباس صحبت نکردیم. اصلاً یادم نیست
دیگر. اصلاً من و تو از چه صحبت میکردیم؟ اصلاً من و تو صحبتی هم کردیم؟