یادم که می‌کنی …*

ای
صاحب رزق،

ایستاده‌ام
اندوهگین. مستأصل. سر در گریبان. در حسرت گوشه‌ای از این خوان گسترده. تو با ردایی
آبی‌تر از عرش با لبخندی زیباتر از بهار ایستاده‌ای به تماشای اطعام.

ای
صاحب حکمت،

منکرانت
برای انکار صیام از علمی استفاده می‌کنند که در برابر علم تو بر صحتِ کتابتت چونان
سایه‌ی کم‌نای پرده‌ای است مقابل خورشید. من که شیرینی این حکمت را چشیده‌ام می‌دانم
سال‌هاست چگونه گریبان چاک نظاره‌گر انکار بزرگترین موهبتِ تو هستم. بی زبانی که
ندوخته باشی … بی آتش حسرتی که در سینه گُر می‌گیرد و تمام حفراتِ وجودم را می‌آکند
و مشتعلم می‌کند.

ای
صاحب سرّ.

ای
صاحب عزت.

ای
صاحب صحت.

ای که
بر خود رحمت الزام کرده‌ای!

مرا به
شیوه‌ی لطیف و شیرین و ظریفِ ملاطفتت از این خوان مستفیض فرما که دور مانده‌ای
هستم فراموشکار و طاغی. ای که حکم تو رواست، قلب مرا و جان مرا در این ماه عزیز در
آغوش گیر و به آتش حبّ خود تطهیر کن و بگذار پاکیزه از این ماه خارج شوم.

یا رب‌العالمین.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 * فروتن و خاشع باش!


 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.