از بیماری‌های مطبوع

دکتر
به خانم کوچولو گفت که مادرش دچار «بیماری گُل» شده است. در خواب دارد در باغی
بینهایت زیبا قدم می‌زند و دلش نمی‌خواهد بیدار شود. می‌شد دیروز صبح که کم‌کم
داشت پاهایم گرم می‌شد و احساس مورمور ملسی سراسرم را در بر گرفته بود و در خوابِ
اتاق نشیمن خانه‌ی پدری پاهایم را دراز کرده بودم روی فرشی که سالیان سال است
پاکوب خوش و ناخوش‌مان بود و هست رو به بلندترین پنجره‌ی عالم و آفتاب کم رمق
زمستان‌های تبریز پهن شده بود روی تنم، سبک و دلچسب و ملس. طوری که نرم نرم احساس
کنی داری گرم می‌شوی بیدار نمی‌شدم؟

* من هم جای سوسن عزیز بودم این کتاب
را رد می‌کردم می‌رفت …

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.