شکل
کلمات در زبان عربی [و فارسی]، آن فراز و کش و قوس و فرود. تشدد و قوت و ضعف. سکون
و صوت و مد. قرار از کفِ احساس میرباید. همین «غم» را ببین! گرفتگی و رخوتِ «غ» و
اصرار فتحه برای فرود مأیوسانهی «م». دیگر از این رساتر؟
خسته
میشوم گاهی. از آن خستگیهای مثلاً موقع دویدن. که مجبوری خودت را برسانی و هی
دلت میخواهد پاهایت شل شوند و بایستند و قلبت آرام بگیرد و دهانت که از زور تنفس
سرد و خشک شده است را ببندی و از طرفی آدرنالین دارد کار خودش را میکند و تو داری
بیهوا و غیر ارادی از موانع میگذری و از پیچها و دورها و دورانها و استیصال میگریزی
و میچرخی و میچرخی و چرخش گویا تویی و تو خود چرخ گردونی و از خود بیخودی؟ از
این خستگی است که مبتلایم.
تمام درونم
جنگی است میان رخوت مواقع اتمام گلوکز و اصرار آدرنالین و گذر از این بنبست.
اصرار و انکار و اصرار و انکار … این فراز و فرود و قوت و ضعف را ببین. کار این
روزهایم مرور حروف است و کلمات. تجلیل از نیرومندی انسان در پردازش و پیریزی
قوائد زبانی برای روزهای اصرار و انکارش … ضعف و قوّتش. کرنش ض با اصرار فتحه به
سکون ع و ف … حتی تلفظ غلیظ ع این وسط چارهسازش نیست. انگار که ضربان سینوسی
باشد، میان سیر نزولی ضَـ و فْ. قوّت اما …
دلم را
خوش کردهام. میگفت دویست عضله درگیر راه رفتن هستند. با پانصد عصب. من باید
دویست عضله را سامان بدهم تا راه بروم. «سامان». پانصد عصب را همراه کنم. «همراه».
چطور؟ در خواب. در همان خواب شبانهای که باید آرام بگیرم و درگیر رویا شوم. باید
رویاهایم را سازماندهی کنم. باید از خودم بخواهم خواب راه رفتن ببیند. هر شب. هر
باری که میخوابم. باید خواب ببینم دویست عضله را که توسط پانصد عصب پیامرسانی میشوند
سامان دادهام تا راهم ببرند.
«نسیان»
آن کلمهی سحرآمیزی که کودک فیلسوفِ درون مرا سالها با سایههایش مشغول داشته بود
طعم حقیقی ویرانگرش را فرود آورده است. نسیان، همین فراموش کردن ناگهانی سامان
دادن است. فراموش کردن راه رفتن، دویدن، هوس کردن، گناه کردن، لذت بردن، خوردن و
خوابیدن و نهایتاً نفس کشیدن است. فراموش کردنِ اندیشیدن.
میروم
که بخوابم و در خواب بیاندیشم که چگونه دویست عضله را با پیامهای پانصد عصب آشتی
دهم.
«آشتی» را ببین!