زندگیnکه بازی گل یا پوچ نیست، هست؟ نفس کشیدن، تپیدن قلب. بلند شدن ناخنها، موهایی کهnمیریزند هر روز. چرب میشوند مدام. هست؟ اصلاً هر بازی که تو بگویی، حتی از اینnبازیهای جدید؛ اسمشان هر چی. هست؟
بیاnاصلاً برویم از اینجا. برویم به آن جزیرهی عجیب غریبی که دیدیم. همان که مرد میگفتnیکی را تبعید کرده بودند آنجا و دانیل دفو از روی آن رابینسون و جمعهاش راnپرداخته. توی همان غار کوچک پناه بگیریم؟ هر چه nداریم را بار بزنیم ببریم. بدون کتاب که نمیشود، میشود؟
بیاnاصلاً جایی نرویم. زندگی که بازی نیست، هست؟ ما هم بازی نکنیم. تو فقط همینقدرnصبور باش. همینقدر مهربان. من هم نور باشم. همه چیزت. من کم بیاورم گریه کنم، توnبوسه باشی و گرما، بدوی در خونم. خون در چشم بر هم زدنی بدود به تمام وجودم.
بیاnاصلاً زندگی کنیم. دارد بهار میرسد.
n
* (+)