بن‌بست خیام

نوشته‌یnآخر کامشین مرا یاد چند روز پیش انداخت که با امیر نشستیم با گوگل ایرث رفتیمnبالای سر خانه‌ی پدری. از همان بالا می‌شد دید که چه بلایی سر شهر آمده است. آنقدرnعوض شده است که ممکن نیست دوباره بتوانم تنهایی راه خانه را پیدا کنم. کوچه‌‌ی بن‌بستnما اما همان است که بود. فقط چند تا عقب‌کشی و ساخت و ساز. حالا فقط خانه‌ی ما وnاشرف خانم که همین آخر بهمن ماه فوت کرد سینه جلو داده مانده‌اند. طولی نمی‌کشد کهnبچه‌هایش خانه را بکوبند [این کلمه چقدر سنگین است] و بسازند و عقب هم بکشند وnشاید دیگر حیاط و آن حوض آبی لوزی و درختها و بوته‌ی بلند گل رز صورتی‌اش نماند.nقطعاً نمی‌ماند. مثل حیاط خانه‌ی پدری که بعد از آمدن من به تهران، سه تا بوته گلnو دو تا درختش «کوبیده» شدند تا اتفاقاتی بی‌افتد لابد. حالا از بالا که نگاه می‌کنیnانجیر مانده و انار و بوته‌ی گل رز قرمز مخملی. حوض بعد از من دیگر رنگ نخوردهnاست.

از آنnبالا اول خانه‌ی هدایت است. هدایت مرد پر‌هیبی بود که با چندتایی از مردهای محلهnمی‌رفتند از رودخانه‌ی پشت عینالی ماهی می‌گرفتند. به همسایه‌ها هم می‌دادند. پدرمnیکبار گفته بود می‌روید ماهی‌گیری مرا هم ببرید و هدایت با خنده گفته بود نه حاجی،nنمی‌شود تو نمی‌توانی فرز فرار کنی. معنی‌اش را مادر فهمید و دیگر ماهی قبول نکرد.nبعدش خانه‌اشان دو طبقه شد با حیاط و گاراژ. رفت و آمد بود آن موقع‌ها با همسایه‌هاnو من رفته بودم بالا و توی یکی از اتاق‌ها پسر بزرگ‌شان به شکم افتاده غرق خوابnبود. این یادم مانده. بعدها گرفتندش و کمی بعد فروخت و رفت. جایشان را کسانیnگرفتند که دیگر «ما»یی نبودند. خانه‌ی دوم خانه‌ی اشرف خانم است که اسم شوهرnخدابیامرزش یادم نمی‌آید. دختر دومش رعنا را عاشق بودم در کودکی. بوته‌ی گل رزnبلند قامت‌شان قطعاً دیگر نیست و در خاطرم حک مانده است گل‌های درشتی می‌داد کهnهرگز چیده نمی‌شدند برسند به دست بچه‌های کوچه. دور حوض زرد-آبی‌شان گلدان‌هایnسفالی بگونیا و شمعدانی و آشار داشار [اسم فارسی‌اش را بلد نیستم] می‌چید. اولین‌بارnتوی محل آنها ویدئو دار شدند و محبوبه سر همان هندی‌بازی‌ها سرش این همه بلا آمدnکه هنوز می‌کشد انگار.

خانه‌یnسوم مائیم. مثل غالب خانه‌های آن روزها اتاق‌های شمال جنوبی دارد هنوز. وسطش حیاطnو حوض ترنجی و از کرت‌هایش دو تایش مانده و از موجوداتش همان‌ها که گفتم. روبرویشnخانه‌ی طاهره‌اینا. آنها بعد از فوق پدرشان عقب کشیدند ولی دوطبقه نشدند. خانه‌یnشمالی جنوبی‌شان بدون حوض و بوته‌ی گل شب‌بو. خانه‌ای بدون آشپزخانه. پستویی پر ازnکت و شلوار. عروسی اشرف دختر بزرگشان یادم هست و درس خواندن دونفری‌مان در اتاقnبزرگشان. نقاشی حضرت ابوالفضل با چشمان درشت و مژگان بلند انبوه نشسته روی اسبnمیان رود.

خانه‌یnچهارم خانه‌ی عمه‌ی طاهره بود. زهرا خانم که دختر نداشت. شمعدانی‌هاش گل می‌دادندnدرشت‌تر از تمام شمعدانی‌های دنیا. عروسی پسر بزرگش و «نارینجی باشماق أولماز» کهnمی‌خواند و زنها می‌رقصیدند. عروسی‌ها برای من همیشه با یک آهنگی مفهوم پیدا می‌کنند.nعروسی بزرگترین دختردایی‌ام «آی انار انار بیا به بالینم»، تا عروسی سهیل قاسمی باn«دانس می تو د اند آو د لاو». همین است. فروختند و خانواده‌ی بهنام آمدند و شورnافتاد بین دخترهای نورس محله. رفتند و جایشان اینهایی آمدند که اسمشان را نمی‌دانمnولی سر عمل سزارین زنش بودم سر سومین بچه‌ش، دختر دومش. نگاهشان کنی خیلی معمولی‌اندnولی دختر و پسر بزرگش تیزهوشان درس می‌خوانند! اینها هم هنوز عقب نکشیده‌اند.

چه می‌گویم؟

کوچهnما شکل خاصی دارد. آن تهِ بن‌بست آنقدر گَل و گشاد بود که روزهای بلند تابستان زن‌هاnحصیر پهن کنند و شله زرد و آش و کاچی بپزنند و دور هم بخورند و بچه‌ها جلوی چشم‌شانnبازی کنند. ما اسم روی هم نمی‌گذاشتیم و تا وقتی خانواده‌ی مینا نیامده بودند تهِnبن بست بنشینند، حتی دعوا و فحش هم در کار نبود. مینا که بود مسخره کردن و گروه‌بندیnهم بود. مادرش چادر به کمر می‌بست و از تهِ کوچه داد می‌کشید سر بچه و مادر بچه وnجد و آبائش. تا بروند دخترها بزرگ شدند و شوهر کردند و رفتند و همسایه‌ها رفتند وnجایشان را غریبه‌ها گرفتند و دیگر از ییغماها [دور هم‌نشینی با بزن و برقص] خبریnنشد و کسی از حال هم خبری نگرفت. کسی میوه و غذا در همسایه نبرد و از سفره‌ی همnخبر نداشت. هیچ پسربچه‌ای با دیدن سر کچل جوانی کورس نگذاشت برای مژدگانی گرفتن ازnمادر چشم انتظار. ام‌البنین خانمی نیست که با شنیدن صدای داد من خودش را برساند سرnمادر بیمارم. همسایه‌ای نیست که شماره تلفنش را بدهی به جوان سربازت از راه دور کهnتماس گرفت چادر سر کند بیاید هر وقت روزی که بود خبرت کند که بیا صدای دلبندتnجوانت کند.

ازnهمان بالا که نگاه می‌کنم کوچه‌مان با اینکه همان شکلی است که بود جز چندتایی عقبnکشی و کوبش و زایش، غریب و خاکستری است. بوی تنهایی و کهنه‌گی می‌دهد.

n

چه می‌گویم؟


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.