خانه را مورچه برداشته است یا داشت برمیداشت. همین دیشب بود که سر سوسک سر به سر امیر گذاشتم و امیر گفته نه که تو از مورچه نمیترسی. گفتم دیگر نمیترسم. دیگر نمیترسم ولی اگر خانه را بردارند میترسم. رفتم پودر مورچهکُش را آوردم دیدم از دو جای دیگر هم نقب زدهاند بیرون. هر سه جا سم ریختم. سَم تا تهِ گلوی خودم هم رفت. مورچهها هم مُردند و من الآن افسرده شدهام.
آخر هفته مسافریم. یک سفارشی دستم هست که دلم میخواهد قبل از رفتن تحویل بدهم و هنوز همان حالتِ همیشهی قبل از مسافرت دارم. سُستم. تا چند دقیقه دیگر ترتیل همخوانی قرآن شروع میشود و من نشستهام به نوشتن. مورچههایی که دور از خانه بودند و برگشتهاند و خانه از پایبست ویران است را با خفظ فاصله تماشا میکنند. من چه کردم؟ مورچههایی در سمتِ راست و تعدادی در سمت چپ. بی اینکه هم را ببینند یا از موقعیت هم خبر داشته باشند. دنیایی تا این حد غریب.