تیر باید برسد که به تو بنویسم. بوی تو باید در خاطرم بپیچد که از تو بگویم. خاطرت باید زندهام کند که با تو بشنوم. زندگی در تیر آغاز میشود. در تیر رنگ میگیرد. رنگِ غربتِ یک روح در سرزمینی که بی تو، نه وسعتی دارد و نه قوتی. در پهنهی سینه زمینی که بی تو، زندانِ من است.
زندانِ من بود.
بگذار بنویسم که چه بلد بودی/هستی، چگونه دنیای بعد از خودت را برایم لبریز کنی. اگر رها میکردمت که آسوده بروی و خودم را در پیات آنقدر نفرسوده بودم، اگر بالهای فرشته را در آتشِ شهوتِ دیوانهوارِ انتقام نسوخته بودم، اگر جهان را به کام خود تلخ نکرده بودم، تو مجالِ آراستنِ جهانم را پیشتر سر گرفته بودی. با مردی که جهانم را هر چند کوچک، هر چند تنگ، هر چند دلگیر، وسعت، قدرت و لذت بخشیده است. با لمس تمام نشانههای تو، زندگیام سرشار است از روحِ زندگی. صبر و بردباری، عشق و مهربانی، همنشینی با آرامترین روحِ دردمندی که آشنای تمام لحظاتِ رفته و ماندهی من است، روحِ رنجوری که صبوری مشق میکند، چه میگویم، صبر را سرمشق میدهد، مرا به سمتِ افقی میراند که ابرهایش ملکوت میبارند.
تیرهایی که برمیجهند، سینهی پر دردِ بودنم را آماج تلاطمی میکنند وصف ناپذیر. من صف کشیدهام با تمام لشکرم در کرانهای که خورشید در آن طلوعی دوباره سر گرفته است. جهان در برابرم لشکری فراهم بیاورد از هر آنچه فراخورش است. من پشتم به عشق گرم است. به مرد.
تیر مبارک
تولد مبارک
غار نو مبارک :*
ممنونم مهسای جان
سوسن جانم
وقتی با چشم های روشن به عشق نگاه می کنی
عشق همیشه نگاه تازه ای به تو دارد
همیشه در امان باشد سایه عشق ات
سهیلا جان حق مطلب را ادا کردی. مثل همیشه عالی
ممنونم ازت
الحمدلله ک بهترین حسِ دنیا رو داری
عشق.تکیه گاه مردانه
من ک ندارم خوب میفهمم چقدر داشتنش زیبا و دلچسبه
الحمدالله.
ان شا الله قسمت شما هم بشود عزیزم