تصور کنید، جای موهای شما، بوتهی گلی باشد. زیباست نه؟ بوته گلی که در شما ریشه زده است. از شما است و تصادفی یا هم غیر تصادفی این مظهر زیبایی و لطافت درست جایی ریشه دوانده که قادر نیستید پنهانش کنید و یا قاعدتاً دوست دارید به نمایش بگذارید. شما همانطور که به موهاتان رسیدگی میکنید، به این بوته هم میرسید. سالهای سال است با این وجه تمایز مانند تمام مردم، مراحلی را حتی با موفقیت در زندگی پشت سر گذاشتهاید و اکنون، با تمام این اوصاف، هنوز هم شما با بقیه فرق دارید. روی سر شما به جای مو، گل روییده است.
در عین اینکه شما با دسته گلی مدام زندگی میکنید که مظهر عشق و وفاداری است ـ گل میخک ـ ولیکن با این همه، تنهایی را احساس میکنید. متفاوت بودن را حس میکنید. نگاهها حتی زیبا پسند/ زیبا شناس آزار دهندهاند. شما بیصبرانه در جستجوی کسی هستید که از جنس شما باشد ولی ممکن نیست. شما با دسته گلی روی سرتان، چه بخواهید و چه نخواهید با بقیه فرق دارید. درکِ شما، بینش شما، دغدغههاتان، آرزوهاتان و حتی تلاشتان با دیگران فرق دارد. حالا شما چه پایانی برای این بیقراری، این تنهایی و این متفاوت بودن در نظر میگیرید؟
«خانم گل میخکی» ساخته خانم سارا طبیبزاده را دوست داشتم. نگاه خاص و عجیبش به زندگیِ خاصِ انسانهای خاص که ناخواسته [و شاید هم خود خواسته] تفاوتی عمیق با دیگران دارند، و بالطبع فاصلهای عمیق ایجاد شده است، با پایانی عجیب و بهتآور را میستایم. تفکری عمیق پشت ثانیه به ثانیه این انیمیشن ایستاده است. تمام قد.