سوسن جعفری مادر شد*

پنجشنبه‌ای که گذشت، آرتین به دنیا آمد. اولین نوه پسری خواهر دوم. یعنی سیب و تسبیح هم عمه شدند.

چند وقت پیش که عروس خواهرم گفت اسم بچه را می‌خواهند بگذارند آرتین، تلفظش برایم سخت بود و غیر معمول. کمی که گذشت فهمیدم چرا غیر معمول بود. آرتین شکل غیر معمولی از مارتین بود. حالا این خواهرزاده ما شیطنت کرده یا همه چیز اتفاقی است الله اعلم.

دیشب داشتم با فاطمه کیای عزیز گپ می‌زدم درباره بچه. چند وقت قبل‌تر هم با مونا حرف از بچه‌دار شدن بود. خیلی خیلی قبلتر هم خانم فیزیوتراپم گفت بچه داشته باشم خیلی برایم خوب است. مونا و فاطمه هم همین نظر را دارند. خود من و امیر هم دوست داریم. ولی همان آذر ۸۹ دکتر صحرائیان آب پاکی را ریخت دستمان که نه! ریسک بالایی دارد. چون باید شش ماه شیمی درمانی را قطع کنم، بعد نه ماه بارداری هم که نباید بخورم. می‌شود پانزده ماه. نتیجه عود شدید بیماری. چند وقت پیش [چقدر نوشتم چند وقت پیش آخه!] سرانگشتی حساب می‌کردم، دقیقاً پانزده ماه بعد از آن جلسه که با دکتر داشتیم، پاهای من حالشان بد شد. خوب؟ به هر حال قرار بوده ۱۵ ماه بعد من حالم بد بشود، لااقل بچه که داشتیم الآن. نه! تصور کنید مقارن با بچه، من حالم بد می‌شد، چی به سر امیر می‌آمد؟

تصورش برایم سخت است. تصور بار مسئولیتی که روی دوش امیر اضافه خواهد شد، مرا باز می‌دارد که هوس بچه بکنم. منی که از همان کودکی شیفته‌ی بچه بودم، آن اندازه که وقتی دوستان دوران مدرسه می‌فهمیدند رفته‌ام بیمارستان زنان زایمان، می‌گفتند خوب به آرزویت رسیدی. حالا … گوشم به صدای محمد امین است و دیدن عکس بچه‌هایی که در خانواده متولد می‌شوند. امیر هم به خاطر من، از داشتن و حتی هوس داشتن بچه چشم پوشیده است. وگرنه، شوق را در چشمانش می‌خوانم.

جمعه با مشقت فراوان رفتیم باغ پرندگان. به هر ضرب و زوری بود، امیر مرا تا قفس کبوترها بُرد ولی بعد گفتم می‌مانم همان جا و از امیر خواستم برود پایین عکس بگیرد به هوای دل من. دل من؟ غرق در غصه بود. چه می‌شد همان سوسن خستگی ناپذیری بودم هنوز که کوه و کمر را زیر پا می‌گذاشت؟ با امیرم می‌زدیم به دل باغ و جنگل. مثل همین‌هایی که از کنارم رد می‌شوند و دست در دستِ هم … امیر هم دلش گرفته بود که من بی‌قرار بودم. من بی‌قرار بودم چون هیچ تفریحی که مایه عذاب امیر نباشد نداریم. مسافرت، گردش، سینما. هیچ امکاناتی نیست که با خیال راحت بزنیم بیرون از این خانه. مگر مردِ من دل ندارد؟ حالم بد بود. برای اولین بار از خدا می‌پرسیدم چرا؟ نه که چرا من، که چرا نمی‌شود؟ چرا نشد امیر را شاد کنم. مگر به همین نیت نبود که با او ازدواج کردم؟ که شادش کنم. بخندد. پس کو؟ به امیر نوشتم خوبین؟ حواب نداد.

بگذریم.

کودکان با شوق و ذوق فراوانی جلوی قفس‌ها توقف می‌کردند و می‌پرسیدند بابا این چیه؟ و هیچکدام نمی‌گفت مامان این چیه؟ مادرها نمی‌دانند؟ اگر من مادر بودم، کودکم را با دنیایی از دانسته‌ها روبرو می‌کردم. پاسخ تمام سوالاتش را داشتم. می‌توانست تا سن مدرسه چیزهایی بیاموزد که کودکان هم سن و سالش بعید بود بدانند. او را … مکث کردم. آیا باید کودک را با دریایی از دانسته روبرو کرد؟ لازم بود که کودک من آن همه بداند؟ چطوری می‌شد کودکم را وادار کنم بپرسد؟ اگر نمی‌پرسید چه؟ اصلاً وقتی کودکی ـ خصوصا در سن خاصی ـ مدام می‌پرسد، دنبال جواب است یا صرفاً می‌پرسد که حرف زده باشد؟ که حواسمان را به خودش جلب کند … همسر مهدی عکس‌های آرتین را برایم فرستاد. دلم تنِ گلبرگی نوزاد خواست. تنِ سرخاکبود و گرم. به امیر نوشته بودم خوبین؟ جواب نداده بود. خواستم زنگ بزنم که دیدم خسته و غرق عرق آمد بالا. با کلی دعاهای چرب و چیلی به روح و روانِ شهردار پُر طمطراق تهران و طراحِ باغ پرندگان. کمی ماندیم و بعد از مسیر پر پیچ و خمی که به احتمال قوی‌تری برای عبور کالسکه ترتیب داده بودند، و خدا می‌داند امیر را چقدر خسته کرد، برگشتیم.

امیرم.

بماند.

__________________________________________

* فاطمه کیا گفت چه خبر خوبی خواهد بود. سوسن بانو مادر شد.

4 دیدگاه روی “سوسن جعفری مادر شد*

  1. سلام سوسن جونم
    فکر کن تا دو قدمی خونه ما آمده باشی و من نباشم و باغ خونه مون هم خشکیده باشه.
    می دونی من شک ندارم که اقای شما خوشحاله. راستش این را تا به حال برات تعریف نکرده بودم. اما بگذار بگم که پائیز سال نود، تو خانه هنرمندان، کنار ویولت ایستاده بود که آقائی از کنارمون رد شد که به نگاه ویولت آشنا آمد و من برای من یک غریبه خوش تیپ بود. ویولت ازشون پرسید من شما را نمی شناسم و اون آقا جواب داد : من همسر سوسن جعفری هستم. و این اولین باری بود که در عمرم می دیدم مردی خودش را به این قشنگی معرفی می کنه. خستگی فیزیکی را با شیرینی با هم بودن برطرف می کنید، خدا خستگی روحی را دور نگه داره از وجودتون. بوس ماچ برای سوسنی ماه.
    تولد آرتین هم مبارک. راجع به بچه که نظر خوشگل منو می دونی! اما این را هم بدون که برای مادر شدن هیچ وقت دیر نیست …به شرط اینکه مادر شدن را امری ذاتی به حساب نیاری. صرف زائیدن کسی را مادر نمی کنه سوسن جونم

  2. اوهوم صرف زاییدن کسی را مادر نمی کند سوسن جان جانم 🙂
    بچه ی دومتان باشد برای وقتی که درمان تمام شد و حالت خوب شد 🙂
    مهم فقط حال خوش و خوب و رضایت تو و امیره..
    اوووم نمی دونی چقدر از عنوان یادداشتت پروانه ایی شدم هااااا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.