یادم رفت بهتان بگویم افسانه عروسی کرده است.
صورت معصوم افسانه را سال ۸۶ از بین صورتهایی که روی کارتهای آبی چسبانده بودند انتخاب کردم. قشنگ بود؟ نه! اتفاقاً خیلی معمولی و حتی اخمو بود. مثل بچگیهای خودم. نه به قشنگی آن روزهای من. سیب هم امین را برداشت، بعد از چند ماه دادش به من.
حالا افسانه ازدواج کرده است و خبرش را باید از کسی بشنوم که نمیدانست من کی و چطور افسانه را انتخاب کردم. اینجا هم ننوشتمش. نمیداند کسی. مبارکش باشد. نوزده سالگی سن خوبی است برای عروس شدن. نمیدانم شوهرش چرا انتخابش کرده است. عاشقش است؟ چقدر دوستش دارد؟ نکند مثل من بیخبر بماند از دلش، جانش، روزگارش.
افسانه عروس شده است را فهمیدم برای اینکه دیگر لازم نیست …