قهرمان‌های انقلاب

گفتی:
ـ چه فایده که اسم خیابان بزرگی را به نام پدرم بگذارند، چه فایده من همه روزه چندین‌بار هیبت اسمش را از عابران و غریبه‌ها بشنوم. چه فایده که من چیزی بیش از دیگران درباره‌ی او نمی‌دانستم… یا در بین آ‌نها کسی نبود که واقعاً بتواند درباره‌ی او حرفی به من بزند؟
شگفت‌زده گفتم:
ـ مگر عمویت درباره‌ی او چیزی نمی‌گفت؟
گفتی:
– عمویم وقت این کارها را نداشت… اگر هم چیزی گفته باشد، بیشتر شبیه خطابه‌ای آمرزش‌طلبانه بوده که گویی می‌خواسته برای دیگران از کارهای پسندیده‌ی برادرش بازگو کند، انگار که او بیش از هر چیزی پدر من نبوده است…
چیزی که می‌خواهم درباره‌ی پدرم بدانم، آن حرفهای آماده درباره‌ی تمجید قهرمانان و شهدا نیست، حرفهایی که در هر مناسبتی گفته می‌شود و انگار که مرگ در بین شهدا تقدیری ناگهانی بوده و همه‌شان چیزی شبیه به نسخه‌ای برابر اصل‌اند.

احلام مستغانمی/ خاطرات تن/ رضا عامری/صص. ۱۰۲-۱۰۳

روزی که پدرم مُرد، مادربزرگم آن‌گونه که من بعداً در داستان‌های فانتزی انقلاب‌ها خواندم، کل نزد و هلهله نکرد. در وسط اتاق ایستاد و های‌های با سری برهنه گریه کرد و با حزنی بدوی تکرار می‌کرد: « آی … ای نورم… آه ای طاهر عزیزم چرا مرا جا گذاشتی… همه جا به دنبالت خواهم بود.»
مادرم در سکوت گریه می‌کرد و سعی می‌کرد او را ساکت کند، من دورشان می‌چرخیدم و گریه می‌کردم بی آن‌که بفهمم دارم برای مردی گریه می‌کنم که فقط چند بار او را دیده‌ام… مردی که پدرم بود.

احلام مستغانمی/خاطرات تن/ رضا عامری/ ص. ۱۰۶

2 دیدگاه روی “قهرمان‌های انقلاب

  1. شاید کامنت من خیلی بی ربط باشه اما در هر صورت یاد سالهای جنگ افتادم که ملت بی دلیل و با دلیل یاد گرفته بودند که باید به کسی که عزیزش را در راه وطن از دست داده تبریک گفت. چیزی که هرگز معنی اش را نفهمیدم این تبریک چرندی بود که در جمله ” تبریک و تسلیت میگم” می آمد. سال ۶۵ یکی از همسایگان ما تنها پسرش را در جنگ از دست داد. خبرش را روزی براش آوردند که در خانه اش روضه برقرار بود. شرکت کنندگان در روضه با گریه هاش گریه می کردند و یکی شون بلند شد رفت پیشش و با صدای بلند بهش تبریک گفت که ثوابی به این عظیمی نصیبش شده. گوینده خودش سه چهارتا پسر داشت. مادر تازه داغدار هم دست از گریه کردن برداشت، یک نفس بلند کشید و چشم در چشم گوینده دوخت و گفت : انشالله خدا از این ثواب ها به کرات نصیب خودتون بکنه.

    1. آی گفتی. اتفاقاً برای همین انتخاب کردم این تکه‌ها را. دوستی دارم که فرزند شهید است. پدرش قبل از تولد او شهید شده است. چیزهایی که در مورد شهادت [البته از لفظ شهید ابدا استفاده نمی‌کند] پدرش ازش شنیده بودم یا انتظاری که هنوز گریبان مادربزرگش را گرفته است را الان با خواندن این کتاب بهتر می‌فهمم. اینکه چرا با اینکه توی لای پر قو زندگی می‌کند و بهشت برین را توی همین دنیا دارد چرا اینقدر درگیر پدرش است.
      چه جواب خوبی داده بوده مادر داغدیده. حالم خوب شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.