دیشب، دیدن تصویر گل سرخی متأثرم کرد. رنگ دلنشین. غنچهای در کنار. من آخرین بار کی گل سرخی را لمس کردهام؟ بو کردهام؟ از نزدیک دیدهام؟ دارد چه اتفاقی در من رخ میدهد؟ من که نقاشم و طبیعت، جانِ من است، کجا رها کرده شدهام؟ کجای مسیر دیگر تصویر و تصور را رها کردهام؟ که تصویر گلی چنین برایم هیجانانگیز شده است؟ غریب و عجیب.
چند روز پیش با بچهها بیرون بودیم. زرمان گفت شما چهار نفر و ما همه با زرمان چهار نفر بودیم. الهام گفت کدام چهار نفر. گفتم منظورش مارتین بود. طوری کلمه را بیان کردم که برای خودم هم عجیب بود. نام کسی را بُرده بودم که انگار نمیشناختم. انگار نامی را از جایی گرفته باشم. یا الله بختکی قرعه به نامی افتاده باشد. مارتین. دور. غریب. ناآشنا. ما چهار نفر مشغول صحبت بودیم و زهرا خواب بود. چند وقت است که با تو صحبت نکردهام؟ تنها با تو. نه در جمعی که یکی را غایب فرض کنیم. تو کجای جهانم ایستادهای؟ نامت کجای ذهنم خاموش مانده است؟ چراغی بی روغن. یا بی فتیله. یا بی حباب. آخرین بار کی صدایم کردهای خدای خورشیدم؟ بیفروغ. بیطلوع. غروب مطلق. من.
از کِی نسبت به جهان بی تفاوت شدهام؟ از کِی نمیبینم، نمیشنوم، نمیگویم؟ درِ جهان را کِی رو به خودم بستهام؟ انگار پشت به جهانی متحرک، در کنج معکوسی آرام گرفته باشم با دغدغههایی ناملموس، انتزاعی، مجازی. قراری ابدی. و جهان در گذری متوالی، بیسکون. دهشتناک. من با قلبی مطمئن. پشت کردهام به هر چه در، پنجره، روزنه. بالای بلندی خشنی، غاری یافتهام برای این کسوت بیبدیلم. کاهنی بریده از جهان. از مکان و زمان. که حتی سیمای گل سرخی، بیبو و بیکه قابل لمس باشد تکانم میدهد. بیشمول. بیتعهد. بیانگیزه. در خوابی ابدی. تکانی چنان حقیر، چه سود که گذراست. جهان در گذر است. گذر، رودی است که جاری است. آب همان آب نیست. گیرم من هنوز پا نگذاشته باشم در این آب. «آب آیینه عشق گذران است…». مارتین عشق گذران بود؟
من عابد تارکِ دنیاییام سوار بر زورقی بر پهنهای پُرتلاطم. رقتانگیز. مفرد. غایب. نه بادی، تندبادی، نه موجی، گردابی. موجوداتی در پیرامونم در حرص صیادی و آز صیدی. کشت و کشتار. من؟ «غایب ز میانه». تو با کدام سایه فرو لغزیدی؟ کدام دیوار ربودت؟ کجای خاطرم درنگ کردی؟ کجای اتفاق، افتادی؟ کجای حادثه، بُریدی؟ ای صاحب هر چه نور، روشنی، قیام. روبروی هر چه پنجره. من زندانی شدهام با دیوارهایی بلند. تاریک. نمور. کجای ساختنِ این زندان دست کشیدی؟ گذشتی. برگشتی؟
دلبستهام به رحلت. هجرت. یا هر چه بشود نامید. منتظر نورم. پنجرههایی بی پوشش. چشمم به فردایی است که نمیرسد. بار بستهام. چه سنگین هم. دل بستهام به حضورت در رنگ. نقش، قافیه، حجم. به بومهای سفید. دلبستهام به رحلت. به عبور و قول میدهم مدام به این قلبِ پژمرده. وعدههایی چرب. قلب پژمرده. قلب پژمرده. چه ترکیب غریبی. دست بگذار در میان سینهام. اینجا بود که بودی. میان چهار حفرهی مرتعش. روان چون خون. سیال در من. بی تو این قلب خسته چه سودم؟ بی تو این قلب به چه عشقی بتپد؟ درماندهام. من عابد تارک دنیایی در خوابم. خوابی ابدی. دهان و چشم و گوش فرو بسته به حجم. رنگ. نقش. مُردهام ای «راح»، قوتم باش.
شبانه در برم گیر.