ظلوماً جهلولاَ

۱- توی راه رفتن، کنار پمپ بنزین متروکی نگاه داشتیم امیر چایی بخورد و استراحتی بکند. دو تا سگِ گنده را با زنجیر بسته بودند به نگهبانی. به امیر گفتم برایشان نان بی‌اندازد. گفت نمی‌خورند که. گفتم داداش رضام همیشه برای سگ‌ها نان می‌برد. نان را نصف کرد رفت سر وقت‌شان. سگ‌های واقعاً گنده روی دو تا پای عقب ایستادند و شادمانه پارس کردند و نان غیب شد. یکی و نصفی نان بعدی‌مان را هم انداختیم جلوشان. باز روی دو پای عقب‌شان بلند شدند. تماشایشان اندهگینم می‌کرد. انسان موجود ظالمی است.

 

۲- اول من سگ را دیدم. یعنی فقط من دیدم که سگ از آن طرف جاده دو بانده پرید که بیاید این طرف که ما با سرعت در حرکت بودیم. داشت از گاردریل وسط می‌پرید که گفتم امیر! سگ! امیر پا گذاشت روی ترمز. گفتم خوب شد ترمز کردی وگرنه می‌خورد به ماشین و ماشین داغان می شد. همان دمی که جمله‌م تمام شد ادامه دادم: چقدر انسان ظالم است؛ نگفتم سگ می‌مُرد، گفتم ماشین داغان می‌شد. گریه‌م گرفت.

2 دیدگاه روی “ظلوماً جهلولاَ

  1. سوسن جان
    مشکل ما با سگ ها اینکه به خاطر انگ نجس بودن، نمی گذاریم یک بار دستامون را لیس بزنند. معجزه ای که بعد از این کار اتفاق می افته با هیچ چیزی قابل قیاس نیست. من تجربه اش را دارم. آنچنان جریانی از محبت در پوست آدم جاری می شه که دیگه نمی شه به این زبون بسته غیر ازمحبت و مهر روی دیگری نشون داد.
    دروغ چرا من محبتی را که سگ محبوبم به من داشت در هیچ انسانی ندیدم. اگر ببینم تا آخر عمر بنده اش می شم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.