گمشده

 

خواب جزیره میبینم و هیولا. داریم لاست می‌بینیم. انگار نه انگار قبلا تماشایش کرده باشم. امیر می‌گوید  چه می‌شود الان؟ جز چیزهایی مبهم چیزی یادم نمی‌آید . حالا که من مدام سر بریکینگ‌بد می‌گفتم تو هم با این سریال دیدنت، دست گرفته که خودت با این سریال دیدنت. حالا همه‌ش خواب جزیره می‌بینم و ورژن کاملا متفاوتی هم. ساویر برای خودش آدم حسابی‌تری است. امشب هم دیدم دیگران می‌خواهند کلیر و بچه‌ش را بدزدند. نمی‌دانم چرا ولی ترسان بیدار شدم و سوال مهم این بود که روسو کوش؟ مگر با سعید و چارلی نیامد پیش اینها لب ساحل؟
هر حیلتی بود سوار کردم بخوابم نشد، چرخیدم سمت امیر و گفتم خواب بد دیدم، بغلم کرد محکم که عزیزم. چه خوابی. گفتم لاست را. توی بغلش آرام شدم ولی خوابم نبرد. به وضعیت بغرنج مادر فکر کردم و فکر کردم و هر چی پلکهام را فشار دادم خوابم نبرد. خیلی گذشت و دیدم سر حالم و نمی‌ترسم دیگر چرخیدم سمت لب تخت. همینطور فکر میکردم یا شاید هم خوابم برده بود که گوشی امیر آلارم زد. بعد زنگ خورد، بابا بود که بیدارش کند برای سحر. من هم انگار کن بیدار شدم یا فکرها از سرم پرید. یک استفاده‌ای باید بکنم از گوشی یا نه؟ ووردش را باز کردم و نوشتم اینها را.

دیروز برزو ارجمند می‌گفت یک سال است پاک است. فضای مجازی را می‌گفت. امیر گفت نفیسه مرشدزاده گفته بود که چه نویسنده‌هایی که در وبلاگنویسی هرز رفتند. من اگر در مجله داخلی بیمارستان نیکوکاری همان کاریکاتور را جدی گرفته بودم الان بیشتر از ده سال سابقه داشتم. و نوشتن. هدررفت عمر و استعدادم در همین وبلاگ در وصف نگنجد. از آن بعد از ظهری که در خانه سیب و تسبیح پشت کامپیوتر علی بزرگه چت کردن مزه کرد زیر دندانم آفتی افتاد به بستانم، عجیب آفتی. بعد هادی و طعم گس نوشتن در جایی غیر از دفترهای دویست‌برگ و بی‌نیاز از شیفر و جوهر. اینجا من بودم و خیل آدمیانی با طینتها و هجمه‌ها و زخمه‌ها . امیر گفت بشود از ریشه همه‌اش را بزنی. گفتم حیف همین دو سه روز پیش پول ریختم وگرنه مرا آفرید را میترکاندم. گفت پنجاه تومن که چیزی نیست. هست؟ بهانه که هست تا نترکانم، نیست؟
چشمهام از بس فشار دادم پلکهایم را درد میکنند. چهار شد. وقت قرص و نماز. بیاید امیر که ببردم اتاق نشیمن. بقیه زندگی‌ام  آنجا رخ بدهد.

پ.ن: تیر آمده است و مگر میشود توی نوشته‌ای نبرم نام تو را برادر؟ الان که مجدد خواندمش متوجهش شدم. حیلت رها کن عاشقا.

3 دیدگاه روی “گمشده

  1. نه سوسن بانو این اعتیاد حساب نمیشه که.
    بنویس… هم خودت لذت میبری هم ما
    زیارتت هم قبول همیشه به سفر و شادی
    درکت میکنم درباره فکر کردن به مادرت نصف شب من هم گاهی از فکر غصه های خانواده م خوابم نمیبره
    شب ها هم که همه چی سنگین تر و بغرنج تره. خدا مادرتونرو حفظ کنه و همسرتون رو. و همیشه شاد باشی کنارشون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.