مادر

img_2847

مادرم را تو گویی بد زمانی رها کردم. رها کردم را که می‌نویسم دردم می‌گیرد. درد من می‌زند به قلب مادر. مادر سکوت غم‌انگیزی دارد. مادر را با صدایش می‌فهمم و همین فهمیدن بود که مادر می‌خواست تا آخر مال او باشد و نشد. نشد را من با جمله‌‌ای از او طلبیدم، بخشید و من رهایش کردم…

از لابه‌لای دفترهای پراکنده
یکشنبه شانزدهم فروردین ۹۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.