یک جایی از زندگی خودت را پیدا می کنی می بینی آن عطش شناختن آدمهای تازه، دیدن متفاوتها، شبیهها، بزرگترها، کوچکترها تمام شده. دیگر نمیخواهی_نمیتوانی_آدم جدیدی را به زندگیات راه بدهی. انگار آدمها یک ماشین مکنده بزرگ می شوند که به محض نزدیک شدن تمام انرژی ات را می کشند و در خود می بلعند و خسته میشوی. نمیشود هر روز برای یک آدم تازه همه خودت را زندگیات را و همه چیزهایی که سرت آمده کلمه به کلمه، لحظه به لحظه، اشک به اشک، لبخند به لبخند توضیح بدهی. یا توی غار سکوت و تنهاییات می خزی یا رجوع می کنی، به گذشته، به هر چیزی که باید یا نباید.
یا این انزوا می کشدت یا آن مراجعه.(+)
*تیتر هم از همان
چه قدر ارتباط برقرار کردم با این نوشته…
رجوع سخت تر از انزوا، انزوا سخت تر از رجوع
امان از رجوع به دوستانی که پس میزنندت…
نه اینکه تو رهایشان کرده باشی خودشان کم کم دور شده اند و تو بارها تلاشت را کرده ای اما بی نتیجه…
واقعا چرا دوستی های چندین و چند ساله این همه بی ارزش شده که به راحتی رهایش میکنند؟! مگر نه اینکه داریم به سالهای عمرمان پشت پا میزنیم!؟
برای من که در این دنیا از همه چیز با ارزش تر دوستی است که متاسفانه گویا برای بقیه این طور نیست…
ببخشید دلم خیلی پر بود در این زمینه.
سایت ضمیمه ای که گذاشتی باز نمیشود سوسن بانو
با فیلتر شکن باز میشه عزیزم. تمام متن همین بود.
سلام سوسن جان خوشحالم ک باز مینویسی.من بیشتر خاموش میخوندمت اما اینمدت ک نبودی خیلی خیلی دلتنگت شدم چندین بار سر میزدم و دیگه تقریبا ناامید شده بودم ک امروز دیدم برگشتی.تمامه مطالب جدیدی هم ک نوشتی باذوق خوندم
ی سوال دارم مارتین برای تو تداعی چ کسی تو زندگیته و اصلا چجوریه خیلی ذهنمو مشغول کرده
و اینکه بااجازه شما برای مادرم اون متنی زیبایی ک واسه مادرت نوشتی رو ارسال کنم مدتیه بامن قهره شاید اینگونه فرجی شد
در آخر هم ی پیشنهاد دارم قلم شما خیلی پخته و جذابه اگر امکانش هست کتاب بنویسید.البته من ی جاهایی از مطالبتون رو نمیفهمم خب توی درکش واقعا خنگم! اما بیشتر مطالبت واقعا برام جذابه.انشاالله واسه نوشتن ی رمان خوب اقدام کنین
دوستون دارم
سلام هدای عزیز.
مارتین نماد نیست.
اشکالی ندارد 🙂 از مادر که نباید قهر بود..