گاهی پیش آمده که دلتان خوش باشد به چیزی، کسی، جایی و حتی حسی و بعد بفهمید الکی دلتان را خوش میکردید؟
مثل بچهای شدهام که بادکنکم از دستم رها شده است… نه. مثل بادکنکی هستم که از دستش رها شدهام.
نوشتن اینجا مدتی است که سختم شده است. منی که بیواهمه از اینکه چه کسانی میخوانندم نوشتهام تازگی تنبیه شدهام و دست و دلم میلرزد از نوشتن. مثل دخترکی که دانسته دفتر خاطراتش را کسی ناخنک زده است، مثل حتی مورچهای شدهام که دستی دانه گندمش را که افتان و خیزان میبُرده و انداخته لمس کرده است، دیگر نمیخواهدش. هر قدر گرانمایه رهایش میکند. راهش را کج میکند. سرش را میاندازد پایین و میرود. دانه را رها میکند. دیدید؟ من زیاد دیدم. حالا هر قدر اینجا ارجمند، دلم گرم نیست به نوشتن اینجا. حرفها کلمه نمیشوند مدتی است در من کسی نمینویسد. کسی در من سنگین و دلشکسته نشسته است گوشهای و گذر عمر را نظاره میکند. نفس نفس میشمرد و دل را صندوقچه کرده است. دل کوچک و شکسته را گرفته میان دستهاش و مثل مرد توی فیلم چند وقت پیش نگفتنیهایش را در سوراخ صندوقچه جدیدش زمزمه میکند. آرام که گرفت سینهاش را باز میکند دل را میگذارد میانش و چشمهایش را میبندد. کسی در من زائر شده است.
چقدر زیبا توصیف کردی مهربانو،قلمت رساست ،چنین حس و حالی رو منم تجربه کردم،میخوام یه خاطره بگم ازخودم،قدیمها رو ورزش خاصی تعصب داشتم بهش عشق میورزیدم ،بخودم وعده میدادم که تا مدتها ادامه اش میدم،اما….نمیدونم انگار دست روزگاره… میاد و یه روز تمام محاسن و معایب یه حس لذت بخشو میذاره جلوت:حالا کدوم کفه سنگینتره؟ادامه دادن تو این شرایط سخته ،من رهاش کردم،در واقع از ترس از دست دادن این حس خوب ازش چشم پوشی کردم،مدتی گذشته… حالا بجاش *کوه*اومده.خلاصه کش ندم حرفمو میخوام بگم بعضی وقتها حتی برای یه کار باید حس و حالشو داشته باشی چه به برسه به دلنوشته،بذار دلت یه مدت آزاد باشه ،پرواز کنه، تا دوردورا بره ،تا بالای این آسمون غبار آلود جایی که دیگه رنگ دلت با رنگ آبی آسمون یکی بشه،برای قویتر شدن و پارو رو پله بالا گذاشتن باید بند و وابستگی ای رو رها کرد ،بذار کلمات دوباره بجوشه از عمق وجودت،راه و زمان مناسب خودشونو نشون میدن****زیبا مینویسی و خیلیها از جمله من مطالبتو دوست داریم ،به امید شادی…به امید سلامتی و بهروزی…به امید یا علی گفتن و دوباره شروع کردن🌞🌱🌺🌺✏️✏️
کسی که انقدر حال مورچه ها را خوب می فهمه که نباید نوشتن را بگذاره کنار.
نگران نباش این احوالات گذری هستند. من هم حال نوشتن ام کم شده به زور خودم را می کشونم.
امیدوارم کامشین جونم :**
گاهی این جوری میشه منم خیلی وقتا حوصله نوشتن ندارم اما بعد مدتی دوبار ه خوب میشم .