اکبر را چند روز پیش در خواب دیدم. اوایل شب که بعد از تلاشهایی وحشتناک در خواب بیدار شدم و دوباره خوابم برد نزدیکیهای اذان بعد از دیدن اکبر بیدار شدم. خواب اوایل شبم به قدری وحشتناک بود که ترجیح دادم بقیه شب را توی اتاق نشیمن بخوابم. بالطبع امیر هم. اکبر شده بود همکارمان در اتاق عمل و نمیدانم چرا تمام خوابهای مربوط به اتاق عملم در ساختمان قدیمی بیمارستان رخ میدهند و اکبر همکارمان شده بود و تمام مدت ماسک به صورت داشت و من برای همکارهایم توضیح میدادم که او دیپلم ریاضی داشت و نمیدانم چرا بیهوشی خوانده است و این وسط خانم مبین سگاخلاقتر از این اواخر بود توی خوابم و اکبر یک دختر کوچک داشت و انگار زن نداشت و من فکر میکردم اگر امیر نبود زنش میشدم.
بیدار که میشدم یادم افتاد ده سال است که او مُرده است. ده سال پیش با موتورش تصادف کرد و خبرش را وجیهه همکارم که دخترش توی مهد بیمارستان بود از مربیهای دیگر که خواهر اکبر، زینب همکلاسی دوران دبیرستانم همکار غایب آن روزشان بود شنیده بود و چه میدانست دارد چه خبری به چه کسی میدهد.
یادم افتاد ده سال گذشته از مردنش و درست در ماه تولدش خوابش را دیدم آن هم این همه عجیب. فکر کردم رابطهامان همانقدر عجیب بود از اول. او همین قدر مشغول زندگیاش بود که من مشغول او بودم. تغییر رشته داده بود و دکتر شده بود و بچه داشت و جلوی من ماسک زده بود و من به این فکر میکردم که اگر امیر نبود زنش میشدم. ده سال پیش یکی دو ماه قبلتر من زینب را دیدم و فهمیدم دخترداییاش مدیر مهد بیمارستان شده و او هم همانجا کار میکند. نمیدانم دیدارمان با ناهید بعد از مردن اکبر بود یا قبلش. احتمالا اکبر فهمیده بود همان موقع که من توی بیمارستان کار میکنم. به هر حال خبرش باید یک طوری میرسید به من یا نه. گیرم او همانقدر مشغول زندگیاش بود که من مشغول زندگیام. که وقتی زینب را دیدم لرزیدم که مبادا بفهمد اماس دارم. حتی آن روز که ناهید را دیدیم. بعد از خیلی سال جودی و سالی و جولیا بستنی خوردیم و موقع جدایی زینب به یاد سالها قبل گفت پیاده برویم؟ منی که منت زینب را میکشیدم پیاده برویم که شاید بشود اکبر را ببینم، گفتم نه. ناهید محافظهکارانه گفت نه با ماشین. نمیخواستیم زینب بفهمد.
بیدار خواب به همه اینها فکر کردم. برایش نماز خواندم و فاتحه. دستش از دنیا کوتاه است. چه وقت دیدنش بود توی خواب نزدیک اذان صبح؟
_____________
*از این فورواردیها بود گفتم تیترم عجیب باشد مثل خوابم.
چقدر خوب بود این نوشته. چقدر حرفه ای و درست بود. خیلی دوستش دارم. سه بار خواندمش.
یک ریزه روی Punctuation کار کنی دیگه عالی می شه. گاهی وقت ها مکث و سکوت نوشته هات به گوشم نمی اد که نوشته های تو همه اش پره از سکون های به جا. سکون هم برای خودش نعمتی است سوسن جون. تو سکون خودت را ترجمه کن به معنا تا ما لذت ببریم.
سلام عزیزم.
ممنونم. اگر منظورت ویرگول و اینهاست تازگی دلم را زده است. زیر دندانم فعلا اینجوری مزه کرده :))