معجزه یعنی لمس دردها و دریغهای همنوعان

دیشب باز نیمه شب بیدار شدم، کمی بعد باد صبا صدای اذان پخش کرد. باز به دلم افتاد نماز بخوانم.
دیشب که جلوی تلویزیون خوابم برد یک آن قلبم تیر کشید و یک طور خاصی زد. جور خاصی که تا به حال نزده بود. همین‌طور زد و زد تا خوابم عمیق شد. بعد که بیدار شدم پیام‌های دوست و همکارم در بیمارستانی که مادر بستری شده رسیده بود. اسکن کاردیومگالی نشان داده است. به امیر که با صدای گریه‌ام نزدیکم آمده می‌گویم تو عید مادر را بردی دکتر ریه‌هاش را معاینه نکرد؟ می‌گوید دکتر خیلی اصرار کرد ولی مادر اجازه نداد. یادم افتاد که خودش برایم تعریف کرد که به دکتر گفته هنوز جای زونا درد می‌کند و دکتر خواسته ببیند و نگذاشته.
مادر آمبولی رد کرده و قلبش بزرگ شده و ریه‌هایش آب آورده و تحمل اکستوبه را ندارد و چون لوله تراشه دارد نمی‌تواند حرف بزند و اشاره می‌کند و تا ما بفهمیم که اکثر مواقع نمی‌فهمیم چقدر استرس می‌کشد و چقدر ناامید می‌شود بماند. که وقتی پیشش بودم و اشاره کرد به بین دو سینه‌اش و فهماند که درد دارد من باز نفهمیدم درد، درد بزرگ شدن قلب پُر رنجش بود. من چقدر غافل بودم ازش؟ چرا؟
من که از صدای نفس‌هایش ترسیدم و صبح امیر بردش دکتر قبل عید، چرا راضی شدم به سرماخوردگی و شربت و قرص؟
چند روزی که تبریز بودم هر دو خواهرم و دختر خواهرم گفتند نفس کشیدن مادر عجیب شده بود و یک نفر به من نگفته بود، چرا؟ که توی غربت غصه نخورم. که اگر یکی دو نفر اشاره کرده بودند من فلک‌زده یک سفارش می‌کردم که ببریدش فلان دکتر فلان بیمارستان که حداقل کارش به آمبولی و لوله‌گذاری و ونتیلاتور نکشد.
داغانم. از خودم عصبانی هستم. از این همه غفلت و سهل‌انگاری. که چرا عادت چک‌آپ سالانه مادر را پشت گوش انداختم. آنقدر که زندگی روزمره‌اش دچار تشنج شده بود و برنامه پشت برنامه و اذیت پشت اذیت که بیشترش را نگفت هیچ‌وقت بهم. و من دارم از این همه غفلت دیوانه می‌شوم.
چیزی آرامم نمی‌کند. آن روز یکشنبه که مادر را آنطور دیدم و داشتم از شدت اندوه دیوانه می‌شدم آمدن ظریفه موهبتی الهی بود. وقتی خم شد و بغلم کرد و شانه و کتفم را مالید و همزمان در گوشم قوت قلب ریخت، آن آغوشی که چه نیازمندش بودم، دل قوی کردم. اما گاهی کم می‌آورم و کم آوردن از نداشتن تکیه‌گاه است. از این تعلیق جانفرسا که مدام و هر لحظه در گوشم زمزمه می‌کند دوستت ندارد. دوستت نداشت. دوستت نخواهد داشت. چشم بر هم‌زدنی قوت و نایم را خالی می‌کند. پُر و خالی می‌شوم مدام و ترس و اضطرابی مدام آشفته‌ام می‌کند و بلاتکلیفی مضحک دردآلودی دارم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.