دلم میخواهد بنشینم روی پاهایت، سرم را بگذارم روی شانهات. تو کف دستم را باز کنی و ستارههایش را بشماری. خطوط را برسانی به هم. بگویی خورشید خانم چقدر عشق. این همه عشق. سرت را که خم کردهای روی کف دستم ببوسم. موهایت را بو کنم. بگویی خدای خورشیدم، بگویم که چقدر دلم تنگ شده بود برایت. که چقدر دلم برای قصههایت تنگ شده است. دلم برای آبی زلال چشمهایت، برای خرمن گیسوانت، برای صدای مخملیات تنگ شده است. دلم برای دوست داشتنت، برای قشنگترین نقطه عالم، برای بلندترین پنجره عالم، برای روشنی نگاهت تنگ شده است. بگویی بتاب. بتاب. بتاب. بتاب. بتاب.
بیتابم محبوب. بیتاب. بیتاب. بیتاب. بیتاب.
*مولوی