باز هم هویج بنفش از کتابی گزیدهنویسی میکند که وسوسه کننده است:
روزی مامان و بابام من را بردند تا توی فروشگاه «بانی خرگوشهی عید پاک» را ببینم. روی جمنهای مصنوعی، کنار تخممرغ مصنوعی گنده، توی سبد مصنوعی ایستادیم.
وقتی نوبت من شد که با بانی عکس بیندازم، نگاهم افتاد به پنجههای بزرگش و آنها را کشیدم.
دست یک مرد توی آن بود. حلقهی طلا و موهای ریزریز بور داشت.
جیغ زدم: «این مرده که! بانی خرگوشه نیست!» دختری هم شروع کرد به گریهوزاری کردن. مدیر فورشگاه ما را مجبور کرد آنجا را ترک کنیم. من سبد مجانی شکلات تخممرغیها را نگرفتم. با آن اسباببازی گنده هم عکس نینداختم.
آنجا بود که فهمیدم آدمها همیشه دوست ندارند حقیقت را بشنوند.
«پاستیلهای بنفش»، کاترین اپلگیت، نشر پرتقال