پدر کت و شلوار سرمهاش تنش بود و کلاه شاپو. ایستاده بود بلند و نگاهش دور بود. آلزایمر گرفته بود. من هنوز باهاش حرف نمیزدم و به خواهر برادرها میگفتم چه کنند. من همیشه همینقدر «وجود» دارم. هیچم.
________________
سیدعلی صالحی*
پدر کت و شلوار سرمهاش تنش بود و کلاه شاپو. ایستاده بود بلند و نگاهش دور بود. آلزایمر گرفته بود. من هنوز باهاش حرف نمیزدم و به خواهر برادرها میگفتم چه کنند. من همیشه همینقدر «وجود» دارم. هیچم.
________________
سیدعلی صالحی*