دیروز صبح حال مادر بدتر شد. بعد از چند شب بیقراری و بیخوابی. در نهایت دو شب است که کنار تخت خالی مادر میخوابم و منتظرم که برگردد. دوستم پیامک زده که مادرت خیلی بیقرار است و لاجرم همراهْلازم. از تخت میآید پایین و وسیلههایش را برمیدارد برود خانهاش. کاش خانه هم جمع میکرد مرا میرفت پیش مادر.
یا من اسمه شفاء…