مادر، مادرم.
مینویسم اینجا که روزی اگر عمری بود یادم باشد امروز روزی نشستیم کنار لباسهایت گریه کردیم. خواهر و برادری. یکی یکی برداشتیم بو کردیم ناز کردیم و گریه گریه گریه.
امروز نالیدیم. لرزیدیم و حسرت و عطش و درماندگی قلبهامان را لبریز کرد. لباسهایت را پهن کردیم تماشا کردیم دست به دست کردیم صورتمان را لابهلایشان پنهان کردیم. خواهر برادری زاریدیم.