لبریزم از آیینه‌ها

سوگواری‌ام در تنهایی است. تنهایی‌های مختصری که دست می‌دهد تماشایت می‌کنم و بغض می‌شکند و حرف می‌زنیم. آرام که صدایم همسایه‌های جوانم را آزرده نکند. فریادم را فرو می‌خورم و بغضم را فرو می‌خورم و غصه‌ام را فرو می‌خورم و دردم را هم.
چقدر بی‌تویی سخت اما سریع می‌گذرد. و عید، عید، این عید لعنتی که دوستش داشتی و چهارشنبه آخر که از چند روز قبلش بساط آتش را فراهم می‌کردی و چای ذغالی و سیب‌زمینی تنوری و تو و تسبیحت و نصیحتت که امروز حرف بد نزنیم که فال کسی بد نیاید. بساط سفره هفت‌سین و سبزه و سنجد و سکه و آینه. واای از آینه. تو رفته‌ای و آینه‌ها بی‌تویی را تلخ تاب می‌آورند. نگفته بودم؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.