چهل روز گذشت. و غمم هنوز تازه است و زخم خونفشان. سنگی که هنوز کنارش زانو نزدهام بسیار دور مینماید. دورتر از دورترین ستارهها. خیال مسافر سبکبالی است که قدم زنان با دسته گلهایی از رز و مریم میرساندم سر خاک پدر و تو و خواهر جوانمرگم. مینشینم به تماشایتان که نشستهاید به تماشایم.…Continue reading میروم از خویش و میمانم ز خویش*
سال: ۱۳۹۶
آخرین مصرع من قافیهاش مردن بود*
دیروز صبح زیاد ماندم توی رختخواب. بیشتر از حدی که خاطرم بود. سست و منگطور هر نیم ساعت یکبار نهیب میزدم که بلند شو صبحانه بخور! دستشویی برو! الان زنداداشت میآید زشت است بلند نشده باشی… خوب، بد، زشت هر چه بود بلند نشدم. ذهنم روشن بود در عین خوابآلودگی و داشتم به مادر فکر…Continue reading آخرین مصرع من قافیهاش مردن بود*
از سفرها
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت! آنقدر که خالی شده بعد از تو جهانم… فاضل نظری
لبریزم از آیینهها
سوگواریام در تنهایی است. تنهاییهای مختصری که دست میدهد تماشایت میکنم و بغض میشکند و حرف میزنیم. آرام که صدایم همسایههای جوانم را آزرده نکند. فریادم را فرو میخورم و بغضم را فرو میخورم و غصهام را فرو میخورم و دردم را هم. چقدر بیتویی سخت اما سریع میگذرد. و عید، عید، این عید لعنتی…Continue reading لبریزم از آیینهها
سُندس خُضر*
از جایی داشتم برمیگشتم و سه بار با اینکه دربست گرفته بودم ماشین عوض کردم. اولی خراب شد، دومی صندلی عقب مسافر مرد اذیتم کرد. دفعه آخر سوار ماشینی شدم که راننده و دو همراهش خانم بودند با یک دختربچه. التماس کردم مسیر مانده را سوارم کنند. قبل از مقصد با دیدن مغازهای گفتم پیاده…Continue reading سُندس خُضر*
پرچم پاره پاره دل*
چند روز بعد از رفتنت، آرتین تا رسید سراغ تو را گرفت. من و مهدی گریه کردیم. امشب که بعد از چند هفته آمد، گفت تخت کو؟ گریه نکردیم. قربان صدقهاش رفتم که خاله جان جمعش کردیم و قلبم با هر کلمهای پاره پاره شد. گفت آهان. —————— *از نظرآهاری
آمد به انتقام بماند بقیهاش
من مثل مادرم هستم؛ من آدم انتقام نیستم. انتقام انرژیبر است و من آنقدر انرژی و توان ندارم که حتی به انتقام فکر کنم. اما کسی است در جهان که ذوانتقام است. کسی است که در مرصاد است. او مهمان دلهای شکسته است. او سریعالحساب است. او نعمالوکیل است. بترسید از کسی که جز او…Continue reading آمد به انتقام بماند بقیهاش