از صبح گریه و داد که من دلم خاله میخواهد. من میدانم خاله دارد صدایم میزند! دلش برایم تنگ شده است.
بله آرتین جان. تنهایی سخت و خستهکنندهای داشتم که حتی یاد صورت علیرضا هم مانع نشد خشمگین و زار نشوم. صدایت میزدم، دلتنگ تمام پاکیهای جهان بودم، اینها را نگفتم به پدر و مادرت اما تو که تا وارد شدی نگران نگاهم کردی بیشک میدانستی. دعا کن تمام شود زود، عشقم، معصوم بیولایتم.
*مولوی