بعد از مدتها رفتیم بازار تبریز. جایی که بیشتر از هر جای این شهر رنگ و بوی مادر دارد. گذرهای پر نور پر عطر پر خاطره. از تلألوی بازار زرگرها تا نفس در سینه حبسم در گذر دنبهفروشی، نجاتِ جان در گذر ادویهفروشیها، بازار پارچهفروشان، مغازههای آیینه و شمعدان فروشی، حلواهای قند، قندهای مکرر. ابزار فروشیها، لوازم خانگیها، مسگران، چینیفروشان… قول همیشه ادای سوهان قم.
چطور میتوانستم جلوی گریهام را بگیرم؟
*مولوی