نوشته است (+):
«…مامان را اما هیچ وقت نتوانستم درست تماشا کنم. هیچ وقت نتوانستم دو قدم بروم عقب و همه قد و قامتش را در یک قاب ببینم. شاید چون همیشه بود. همیشه مشغول ما بود و فقط مشغول ما بود. هنوز هم همین است، حتی حالا که ما نیستیم. دلتنگیام برای مامان شبیه دلتنگی نیست. شبیه طوفان است. کم آوردن مامان مثل کم آمدن هواست. غمها و شادیهای مامان، آرزوها و حسرتهایش لایه لایه وجود امروز من است. مامان دور نمیشود، حتی اگر سالها نبینمش. مامان کم میآید، حتی اگر هرروز ببینمش.»