معامله

 

یکبار امیر ماشین را پارک کرد کنار خیابان و رفت تا کاری انجام بدهد، شیشه‌ها دودی بودند و مشخص نبود کسی داخل نشسته. صدای دو تا مرد را شنیدم که با هیجان می‌گفتند «آدم بتونه اینو بگیره دیگه راااحت! هر جا دلش خواست می‌تونه بره» سرخوشی‌شان با دیدن من پرید. اما دلم می‌خواست پیاده بشوم صدایشان بزنم و بگویم حاضرم پلاک ماشین را با جفت پاهایشان عوض کنم، بگویم آدم دو تا پای سالم داشته باشد هر جا دلش خواست می‌تواند برود، از پله‌ها بالا پایین برود، از لای مانع‌های بتونی و فلزی رد بشود، از میان ماشین‌هایی که کیپ هم جلوی پل‌ها توقف کردند رد بشود، از درهای پروانه‌ای بعضی فروشگاهها، از درهای باریک، توی آسانسورهای جمع و جور، لای قفسه‌های کتابفروشی‌ها، توی شلوغی حرم‌ها و بازارها و خلاصه هر جاااااایی که فکرش را هم نمی‌کنید چون هرگز مانعی نبوده برایتان. شما پلاک ماشین ما را بردارید من پاهای شما. نظرتان؟

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.