از آنچه مادر برایم و در واقع از من برای خودش حفظ کرده، تکه پارچهای که دوره راهنمایی در مدرسه آموزش گلدوزی داشتم، تا گلدوزی که دهه هفتاد دوخته بودم و نمیدانستم کجا گم و گور شده، از اولین قلاببافیهایم و… آخ آخ آخ تکه لباسی که از وقتی مجرد بودم داشت تا وقتی نیستم (چرا انقدر کم بودم؟) بویش کند… مادر آخ مادر آخ مادر دیوانهام خواهی کرد، چه جان سختم! چرا جانم در نمیرود از درک این همه عشق؟ چرا هنوز زندهام؟
* صائب تبریزی
چقدر لطیف و زیبا هستند این یادگاری ها، درست مثل یاد معطر مادرتان.