از تجربه‌ها۲

شب‌ها اکثراً خواب ندارم. وقتی زاناکس می‌خورم سر شب خوابم می‌برد اما زود سیر می‌شوم و بعد تا اذان صبح بیدارم. نمی‌خورم هم تا اذان صبح خواب و بیدارم و بعد که قرص‌هایم را می‌خورم خوابیده‌ام تا هشت‌ونیم، نه. خیلی اذیت می‌شوم، فکر و خیال و یادآوری پدر و مادر و خیلی اتفاقات دیگر و گریه‌های بی‌صدا. چشم‌های دردناک و پف‌کرده در طول روز بعد با من هستند.ایمان قرص معرفی کرد. با توجه به شرایطم که گمانم منظورش اسپاسم پاهایم بود. چهارشنبه شبی خوردم و دراز کشیدم. چند دقیقه نگذشته بود که تپش قلب گرفتم و همان حین که نفس شکمی می‌کشیدم تا ضربانم پایین بیاید، حس تمام بدنم را از دست دادم. تمام بدنم چون در حالی‌که از مهدیه کمک می‌خواستم او متوجه حرفهایم نمی‌شد. نیم ساعت بعد از شدت شلی و بی‌حسی کاسته شد ولی تا ساعت هشت صبح ادامه داشت طوری‌که نتوانستم نماز بخوانم و لطف خدا بود که نیاز به دستشویی پیدا نکردم.شلی بدنم به حدی بود که اگر تاندون‌های مفاصلم خشک نشده بودند به راحتی می‌شد پاهایم را صاف کرد. دارو را دیگر مصرف نکردم. اما به این فکر می‌کردم که اگر همان اوایل که من از شدت اسپاسم و دردش، شبها نمی‌توانستم بخوابم و از طرفی باید کافو می‌بستم تا عضلاتم کوتاه نشوند اگر و اگر کسی این داروی لعنتی را تجویز کرده بود، آنقدر شلی مطلوب ایجاد می‌شد که طول شب کافو را ببندیم و من هم بخوابم.

چرا هیچ چیز سر جای خودش نبود؟

یک دیدگاه روی “از تجربه‌ها۲

  1. با هر حمله مدت خواب شبانه ام کمتر شد.تا جایی که تا هفت یا هشت صبح بیدار بودم.آلپرازولام را که شروع کردم،بعد از یک ساعت خواب، بیدار میشدم و تا هفت خوابم نمی برد.به نظرم رسید به چند ساعت خواب پیوسته نیاز دارم.چون واقعا این وضع وحشتناک بود و مشکلم را تشدید می کرد.دیدم بهتر است بین ۱۱ تا ۱ شب هر وقت کسی بود کمکم کند قرص را بخورم و تا هر وقت توانستم بیدار بمانم.از وقتی که زمینگیر شدم ،بین ساعت ۴ تا پنج ونیم صبح می خوابیدم.چون می توانستم تا هر ساعتی بخوابم دغدغه کی بیدار شدن را نداشتم.معمولا حوالی ۱۰ بیدار می شدم.البته گاهی دیرتر بیدار می شدم.با این روش خوابیدن وضعیت برایم قابل تحمل شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.