*گاه باید که یکی قید خودش را بزند

 

با مارتین به تعامل عجیبی رسیدیم. از آذر نود و پنج و آن خواب به این‌سو، رابطه من با این روح شریف شکل دیگری به خودش گرفته است. آنقدر نزدیک که می‌توانم برای پیدا کردن جای کنترل تلویزیون هم بهش اعتماد کنم چه برسد به اینکه بروم یا نروم؟ بگویم یا نگویم؟ انجام بدهم یا نه؟ این تنهایی و این خلوت روحی عجیب این ماه‌هایی که گذشت، این حجم اضطرابی که از سر گذراندم، انگار پرده‌ای را دریده است و فاصله‌ای را کم کرده است. غباری از آیینه‌ای برگرفته‌اند، تصویر دارد شفاف‌تر می‌شود.

رفتم از سوی تو آسوده مرا راهی کن*
گاه باید که یکی قید خودش را بزند

شاهین پورعلی‌اکبر

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.