یاسمن شماره روی تکه کاغذ را گرفت. صدای زن آمد که دو بار پرسید بله بفرمایید. یاسمن پژمرد. مچاله شد روی کاناپه. چند تا زن در دنیا این را تجربه کرده باشند خوب است؟ چند تا زن با شنیدن صدای زنی دیگر لرزیدند، ترسیدند، گریه کردند؟
من حتی زنی را میشناسم که به دیدارهایی تن داد تا خنده شوهرش را بشنود. نشست و تماشا کرد که شوهرش چیپس و پنیرش را، پاستای بادمجانش را با دختری همکاسه بخورد. تن داد به دلداریهای شبانهروزی شوهرش از دختری که مادرش در کما بود. ماند تا شوهرش با دختری بروند سر میز دیگری و به بیتابیاش بخندند… من زنی را میشناسم که بسیار عاشق بود… تنها بود… احمق بود. زن پای رفتن نداشت.
سوسن جان خیلی از زنان مملکت ما این تجربه را دارند و خیلی از آنها هم پای رفتن نداشتن، و آنهایی هم که رفتن خیلی روزگار خوشی نداشتن. همه مون زیاد دیدیم. من آدم معتقدی هستم و می گم خدا جای حق نشسته ولی از این می ترسم که خدا هم به این جنس نر که خلق کرده حق بدهد.
ولی من میگویم از ماست که بر ماست یا به عبارتی زنان علیه زنان